به یاد آقا جون ...

می دونم مرگ حقه.

اما بعضی حق ها خیلی تلخه خیلی .....

ازت ممنونم که تو مراسم سنگ تموم گذاشتی ...

خیلی زحمت کشیدی خیلی خسته شدی ....

خواستم ازت تشکر کنم عشق من ...

میدونی  آقا جون خیلی دوست داشت مدونم روحش ازت خیلی راضیه...

نه فقط آقاجون،  همه این روزا ازت تعریف میکردن و بهم میگفتن چه زن و مادر زن خوبی داری...

خدا شما رو همیشه برام حفظ کنه و روح آقاجون شاد باشه ...

نامه زیبای نادر ابراهیمی به همسرش

جوجوی عزیزم میدونی که همیشه دوست داشتم اینجای حرفای نقل قول خودمون باشه اما این نامه خیلی قشنگه و به زندگی ما هم ربط داره.

با تقلب فراوان " نامه پیشی به جوجوی عزیز تر از جانش"

تفاوت !

همسفر

در این راه طولانی

که ما بی خبریم

و چون باد می گذرد،

بگذار خرده اختلاف هایمان، با هم باقی بماند

خواهش می کنم !

مخواه که یکی شویم، مطلقا یکی.

مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت، دوست داشته باشم.

و هر چه من دوست دارم، به همان گونه، مورد دوست داشتن تو نیز باشد.

مخواه که هر دو، یک آواز را بپسندیم.

یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را

و یک شیوه نگاه کردن را.

مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقه مان یکی، و رویاهامان یکی.

هم سفر بودن و هم هدف بودن، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست.

و شبیه شدن، دال بر کمال نیست. بلکه دلیل توقف است.

عزیز من !

دو نفر که عاشق اند، و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است؛

واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله ی علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند.

اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق.

و یکی کافیست.

عشق، از خودخواهی ها و خود پرستی ها گذشتن است.

اما، این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست.

من از عشق زمینی حرف می زنم، که ارزش آن در "حضور" است،

نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری.

عزیز من !

اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست، بگذار یکی نباشد.

بگذار در عین وحدت مستقل باشیم.

بخواه که در عین یکی بودن، یکی نباشیم.

بخواه که همدیگر را کامل کنیم، نه ناپدید.

بگذار صبورانه و مهرمندانه، درباب هر چیز که مورد اختلاف ماست، بحث کنیم.

اما نخواهیم که بحث، ما را به نقطه ی مطلقا واحدی برساند.

بحث، باید ما را به ادراک متقابل برساند، نه فنای متقابل.

اینجا، سخن از رابطه ی عارف با خدای عارف در میان نیست.

سخن از ذره ذره ی واقعیت ها و حقیقت های عینی و جاری زندگیست.

بیا بحث کنیم.

بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم.

بیا کلنجار برویم.

اما سرانجام نخواهیم که غلبه کنیم.

بیا حتی اختلافهای اساسی و اصولی زندگی مان را، در بسیاری زمینه ها، تا آنجا که حس می کنیم دوگانگی، شور و حال و زندگی می بخشد،

نه پژمردگی و افسردگی و مرگ،... حفظ کنیم

من و تو، حق داریم در برابر هم قد علم کنیم.

و حق داریم، بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم، بی آنکه قصد تحقیر هم را داشته باشیم.

عزیز من !

بیا متفاوت باشیم ...

یکم سرم خلوت شد

سلام عزیز دلم

بالاخره یکم سرم خلوت شد.

هفته دیگه این موقع خدا بخواد دیگه جلسه دفاعیه هم تموم شده و یه بار سنگین از رو دوشم برداشته میشه.

یه سری کار جزئی فقط مونده.

اول یکی دو تا عسل بده ببینم عزیز دلم




حالا گردنت رو یکم بخورم


دلم برات تنگ شده عزیزم ممنونم که تا میگم بیا ببینمت با اینکه خسته ای میای میشینی پای کامپیوتر حتی گردنت درد میگیره اما چیزی نمیگی

عشق منی زندگیمی.

ان شالله    ۱۱تا۱۰ روز دیگه پیش هم هستیم دیگه هم از هم دور نخواهیم بود.

حالا بیا بغلم عشقم.


دوس دارم همیشه همینطوری احاطه ات کنم چون فقط مال منی.

دوست دارم عشق پاکم دوست دارم جوجوی یکی یه دونه من.

آخ فدای خنده هات بشم من

جوجو شاغل می شود.

سلام جوجوی خوشکل و ناز من

الهی دورش برگردم امروز روز اول کارت بود.

تبریک میگم عزیزم.

ایشالله که همیشه شاد و خندون بدون دغدغه ذهنی بری سر کار.

دوست دارم نفسم.

ممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممماچ

تقدیم به تک خال زندگیم

بوی تنت بوی گله، بوی گلای اطلسی
مثل شکوفه های سیب قشنگ و دور از دسترسی
وقتی میای بهار میاد، بوی گل انار میاد
عطری که با نسیم صبح از روی سبزه زار میاد


شراب صد ساله تویی، سرخی آلاله تویی
اگه قماره زندگی اونی که تک خاله تویی

دلم میخاد حرف بزنی، قفل سکوت رو بشکنی
مثل حریر اون صدات برگ گل ابریشمی
ای آخرین سرود من، نوای چنگ و عود من
از تو قشنگه زندگی، ای همه تار و پود من


شراب صد ساله تویی، سرخی آلاله تویی
اگه قماره زندگی اونی که تک خاله تویی

برای تو

سلام جوجوی من

سلام بهترینم

اینجارو ترکوندیا

قربونت برم الهی

میخوام بگم بهترینی

میخوام بگم همه کسمی

میخوام همیشه کنارتم همیشه همیشه همیشه

دوست دارم زندگی من.

می پرستمت


یه روز بد ...

صبح پاشدم برم دارو خونه که به گرمای ظهر نخورم. شماره ۹۷پذیرش بودم.

رسیدم دارو خونه طرف کارت هوشمند ام اس رو گرفت ازم بعد صدام کرد گفت سرویس پیام میده که شما نمی تونید این تعداد آمپول بگیرید.

گفتم واسه چی؟

 گفت نمیدونم احتمالا زود اومدی بگیری زنگ بزن بیمه.

زنگ زدم بیمه فایده نداشت. زنگ زدم بابا رفت بیمه بعدش گوشی رو داد به من با مسئول بیمه حرف زدم. گفتم من یک اردیبهش یه نسخه گرفتم ۲۷ اردیبهشت هم نسخه دیگه ای گرفتم.

گفت چون تو اردبهشت دو تا گرفتی سهمیه خردادت سوخته.

گفت هر ماه یه بسته ۱۲ تایی سهمیه داری.

گفتم آخه هر ماه یا ۳۰ روزه یا ۳۱ روز ولی بسته های آمپول من ۲۸ روزه تموم میشه پس باید بجای هر ماه هر ۲۸ روز شارژ کنید. کلی کلنجار رفتم تا قبول کرد ۶ تا آمپول بده.

شماره ۱۸۹ هم پذیرش شد تا بالاخره من نصف آمپول ها رو گرفتم.

ساعت ۱۲.۵ ظهر شده بود. تو گرما برگشتم خیلی اذیت شدم.

جلو داروخونه یه جانباز نشسته بود.جلوش نوشته بود

جانباز ۲۵٪ جنگم بخاطر شما رفتم شلمچه شیمیایی شدم الان پول دارو ندارم ای کوفیان!

اون رو هم دیدم ناراحت تر شدم. اومدم اتاق زیاد خوب نبودم یه دوش آب سرد گرفتم برم دانشگاه.

اونجا هم اذیت می شدم. رفتم کتابخونه کتاب گرفتم رفتم پیش دکتر.

دکتر گفت خب برو طراحی کن فیکسچر رو بعد طرحت رو بیار.

اینجا هم حالم گرفته شد آخه مگه چقدر باید کار کنم من.... خسته شدم بابا.

حالم خوب نبود برگشتم اتاق. دست و پام مورمور می شد ساق پام بی حس بود.

یکم خوابیدم.

بیدار شدم شام خوردم قفسه سینه ام درد می کرد هی می گرفت.

آمپولم رو زدم بعد از مدت ها دوباره همه عضلاتم درد می کنه. قرص هم خوردم فایده نداشت.

خدا یا بسه دیگه.

خسته ام کردی

بازم شکرت


یا من اسمه دوا و ذکره شفا

یا من اسمه دوا و ذکره شفا

جوجو حالش خوب نیست.

بدجور سرما خورده و گلوش چرکی شده . مدام سرفه میکنه.

خدایا جوجوم گناه داره. به این معصومی به این نازی به این پاکی دلت میاد آخه؟

شاید صلاحی توشه من نمیدونم اما زود خوبش کن خدا

زود حالشو خوب کن میدونی که چقدر دوسش دارم میدونی که حالش بد باشه حالم بده

خدایا فردا بیدار میشم جوجو خوب باشه ها صداش اونجوری نباشه ها

یا من اسمه دوا و ذکره شفا