مامانش وضعیت خوبی نداره. هنوز بیمارستانه.
اطرافیانش روحیه ندارن. بیماریش خیلی پیشرفت کرده و فقط غذا رو از طریق رگ گردن بهش میدن. می دونم الان شرایط روحی خوبی ندارن. ۷ سال پیش پدرش رو از دست داد و الان مادرش در همون شرایط قرار داره. اما من این وسط چرا باید رفتار های زشت اون رو تحمل کنم؟ چرا باید این همه بی توجهی و بی تفاوتی رو تحمل کنم. هر وقت حرف میزنم میگه نمیخوام بشنوم هر وقت یه چیزی میگم گوش نمیده. بی اهمیت هست براش حتی جبهه میگیره.
اگه ریشه بی توجهی ها بیماری مادرش بود قابل فهم و پذیرش بود.
اما ریشه اینا عشق به احسانه. یه احساس آلوده به خیانت. احساسی که در من تنفر از اون رو بوجود آورده و ریشه های این تنفر داره عمیق تر میشه.
فقط به اون فکر میکنه . منم دیگه بریدم خسته شدم .
از خدا که پنهان نیست تو ذهنم همش منتظرم تکلیف مامانش مشخص شه تا با داداش هاش صحبت کنم. ازشون بخوام ازش حمایت کنن.
کاری که مادرش نکرد. مادرش حق رو به من داد . خب دخترش خیانت کرده بود . اما ای کاش مادرش ازش حمایت می کرد تا اونم تا ته خط رو می رفت. واقعا اگه مادرش حمایتش میکرد و طردش نمیکرد و نفرینش نمیکرد شاید الان من زندگی در آرامشی داشتم و با ذهن باز مسیر های جدیدی رو پیدا می کرد.
الان دوست دارم داداش هاش ازش حمایت کنن تا بتونه بره سراغ عشق جدیدش و البته که اونم متاهل هست و البته این عشق یک طرفه است.
حالم از این همه خیانت و نفهمی اون به هم میخوره.
خیلی بهم بر میخوره می بینم اینجوری رفتار می کنه و من بخاطر پسرم دارم تحمل می کنم. امروز دوباره از رمال خواسته کاری کنه عشقش به دل احسان بیفته و زنش رو طلاق بده .
اتفاقی اینجا رو دیدم و احساس کردم حرف یک غریبه میتونه بیغرض تر باشه و نطقام باز شد، جای تلخی ایستادی و هیچ کس هم در دنیا قرار نیست درک کنه که تا چه اندازه جای تو بودن سخته، دنیا بهم ریخته و افتضاحه، همیشه هم همین بوده، شخصا تمرکزم رو میذارم روی چیزهایی که هنوز قشنگه و چشم هامُ روی زشتیها میبندم، کثافتِ دنیا پابرجاست، هر روز هم زشت و زشت تر میشه و چشم بستن ما هم چیزی رو عوض نمیکنه، اما اگه آدم یاد بگیره نگاهش رو به تک و توک قشنگی ها بدوزه، تحمل این جاکشخونۀ کائنات سادهتر میشه، به پسرت نگاه کن خودتُ وقف لحظات اون طفل معصوم کن و بقیه دنیا رو بسپار به حسابرسیِ کارما و چرخِ دنیا که بوقتش خیلی ها رو زیر خواهد کرد، هیچ تلخی و تلخکامی در دنیا ابدی نیست و با این همه، آرزو میکنم تحمل این روزها برات ساده تر و عبور از این روزها برات سریعتر اتفاق بیافته..
سرت سلامت
سلام
متاسفم
ازدواج چقدر ترسناک میتونه باشه.از کجا رسیدین ب کجا