جمعه صبح وقتی دیدم دوباره صبح پیام عاشقانه دادی بهش آشفته شدم.
قرار شد جدا شیم. تو هم با قاطعیت حرف از جدایی زدی.
رفتی خونه مامانت و هنوزم اونجایی.
شنبه پیام دادی پشیمونم و می خوام برگردم. ۸ ماه منو زجر دادی یه شبه پشیمون شدی؟
منم گفتم دیگه دیر شده وقتی که بهت تذکر می دادم باید متنبه میشدی
دیروز نتایج کنکور اومد. خدا باهام حرف زد. رتبه کنکورت خیلی خراب شده حتی منم باور نمی کنم خیلی وحشتناک خراب شده ۱۰۰۰۰ خیلی بالاست.
اما چیز عجیب تر درصد ریاضیات هست. منفی ۸
آخی که من می گفتم شبا چت نکن می گفتی استاد ریاضیم فقط شب ها هست فقط آخر شب هست برای رفع اشکال بهش پیام میدم.
ظاهراً خیلی رفع اشکال های خوبی انجام داده که ریاضی رو منفی زدی.
بهترین معلم ریاضی شهر.
خدا جوابت رو داد. شاید حقت نبود رتبه ات این بشه ولی جواب خدا به دروغ ها و پنهانکاری هات همین بود.
امروز باز هم بر خلاف همه قول و قرار ها دیدم که به احسان پیام عاشقانه داده بودی.
من هم به احسان زنگ زدم هم به مامانت زنگ زدم.
همه اون چیزی که ماه ها تو دلم بود رو گفتم.
بعدم اومدم به خانواده خودم گفتم.
اونا شوکه شدن.
اما دیگه خط پایان رد شد.
الان دیگه منتظرم فردا بری درخواست جدایی بدی.
دیگه جایی تو زندگی من نداری.
نخواستی برگردی خیلی فرصت داشتی. نمی خوام برگردی حتی اگه بمیری.
خب چت هایی که با مینا می کردم مثل اس ام اس بازی های سال ۸۶ نبود قطعا.
هر دو ۱۴ سال بزرگ تر شدیم و الان هم قرار نبود مثل دو معشوقه با ۷م حرف بزنیم.
من بیشتر دنبال حلالیت طلبیدن بودم و اون بیشتر دنبال چرا ها
البته که مینا خیلی بزرگ شده بود خیلی متفاوت شده بود و دل من براش رفت دوباره. خیلی عاقل و منطقی شده بود.
لابلای حرفاش یه کتاب معرفی کرد. نیمه تاریک وجود. بهش ایمان داشتم اون زمان داشتم کتاب بیشعوری رو می خوندم زود تمومش کردم و دیشب سریع کتاب رو خریدم. از امروز هم شروع کردم به خوندن کتاب نیمه تاریک وجود.
به نظرم کتاب خوبی میاد البته مینا تاییدش کنه حتما کتاب خوبیه.
نمی دونم آینده چی میشه. نمی دونم سرنوشت من رو خدا چطوری رقم میزنه. اما میدونم مینا تو قلبم میمونه. حتی اگه فقط به عنوان یه دوست و معشوقه قدیمی. آدم های خوب فراموش نمیشن حتی اگه اون فراموشم کنه
نمی دونم چی فکر می کنی پیش خودت
فکر کردی عاشق سینه چاکتم که هر غلطی خواستی بکنی منم ببخشمت؟
فکر کردی همه چیز فراموش شده؟
انتظار داری تحویلت بگیرم ازت قدر دانی کنم؟
خیر خانم.
شما خیانت کردی اونم دوبار
بار دوم خبری از بخشیدن نیست. در مواقع اشتباه کن این بود بار اول بخشیدمت و حذفت نکردم
هیچ وقت هیچ وقت نمی بخشمت بخاطر رفتاری که با من کردی و زندگیم رو تباه کردی .
دوست هم ندارم هیچ احساسی بهت ندارم جز گاهی تنفر. تنفر خودم رو آزار میده و سعی می کنم کلا بی تفاوت باشم.
هیچ وقت عشق و علاقه ای در من نسبت به تو بوجود نخواهد آمد.
۷ ۸ ماه پیام های عاشقانه به یه نفر دادن و اصرار ورزیدن به این کار راه برگشتی نمیذاره.
باید بمونی و عواقب کارات رو ببینی. یا بری و پشت سرت رو هم نگاه نکنی. بمونی و بخوای انتظارات مثل قبل برآورده شه باید یا فکر کنی من احمقم یا تو احمق باشی
مینا ازم خواسته پیام ندم
عجیب در برابرش خلا سلاحم
منم نت رو خاموش می کنم پیام میدم. بعد پاکش می کنم و نت رو روشن می کنم. اینجوری حداقل تو خیال خودم باهاش حرف زدم.
این مدتی که تو باهام اینجوری برخورد کردی و احساسی بهم نداشتی خیلی ها سعی کردن بهم نزدیک شن چه دنیای مجازی چه واقعی. هر چند نمی دونستن بین ما چی هست اما همیشه بودن کسانی که چراغ سبز نشون میدادن. به هیچ کس اجازه ندادم بهم نزدیک شه به قلبم راهش ندادم. بقول مینا من خلأ احساسی دارم ولی هیچ کس نتونست بیاد تو قلبم . ولی مینا. لامصب اومد قلبم رو زیر و رو کرد بدون اینکه اختیاری داشته باشم.
فک کنم وارد یه حمله جدید ام اس شدم. سه روزه پای چپم بی حس شده و ضعف داره. سه روزه مینا ازم خواسته پیام ندم.
وقتی هایی که بحث کردیم قشنگ تنفرت رو از من اعلام کردی و منم آخرین بار بهت گفتم حالم ازت به هم می خوره.
به نظرم اگه الانم زندگیمون در ظاهر آرومه اما اون احساس ها نسبت به هم وجود داره. حداقل در من وجود داره.
شاید تو زندگی چند وقته بحث نداریم شرایط زندگی در ظاهر نرماله اما علاقه ای هم در کار نیست. رابطه مون خالی از احساس هست به طرز واضحی.
تو منتظر بیماری مادرتی و نمی خوای سومین طلاق خانواده و در واقع چهارمین طلاقش رو رقم بزنی. می دونی مامانت دق می کنه. دخترش دوبار و پسرش یکبار طلاق گرفتن و تو هم آینه دق میشی.
شاید منتظر مرگ مادرتی نمی دونم. چون می دونی مادرت تو رو نمیپذیرد و حق رو به من میده.
امروز دوباره با مینا چت کردم
مثل همیشه ازش حلالیت طلبیدم.
اینبار اما مثل همیشه نبود.
نگفت اگه تونستم ببخشم میگم. یا در قبال طلب حلالیت سکوت نکرد.
گفت حلالت نمی کنم.
حس کردم پر از خشم و نفرت هست.
ولی حس من بهش خوبه
برای من دو چیز خیلی مهم هست یعنی مهم نرینه.
یکی پسرم و آینده اش
دومی اینکه حلالم کنه