و اما حکایت این سه روز

یکشنبه اومدم شیراز تولدم هم بود. واسه تولدم یه کیک خوشمره درست کردی آوردی خونه. همه می گفتن خیلی خوشمزه شده  کادو تولدم رو هم ظهر بهم دادی. 

عصر هم که رفتیم دکتر تو  راه از ماجراهای سواری که باهاش اومدم شیراز برات می گفتم

بعدم رفتیم خونه شما و مادرجون پدر جون رو دیدم.

دیروز هم که ناهار خونه ما بودی و رفتیم شلوار خریدیم واسه من جواب آزمایش من رو هم گرفتیم که خیلی خوشایند نبود لب مرز رسیده امیدوارم کمتر نشه.

امروزم که باز باهم رفتیم بیرون اول رفتیم دکتر بعدم رفتیم سکه خریدیم کلی ذوق می کنی ها آخرشم که رفتیم سرای مشیر و کلی چیزای قشنگ قشنگ دیدیم و یه حلقه نقره واسه من خریدیم تا حلقه اصلی رو سرکار نذارم دستم آسیب ببینه.

وقتی هم رفتیم خونه همه چیز تو کیف شما بود، شکلات و اب نبات کیف پول و سکه پول خرد و تقویم و دفترچه و کلی خرت و پرت دیگه همه چیز بود الی کلیــــــــــــــــــــــد و پشت در موندیم تا پدر جون اینا بیان یعنی جوجوی من کلی سر به هواستا

حالا همه این ها رو نوشتم ولی همش بهونه بود واسه یه چیز

اگه گفتی چی؟

حدس بزن

بگم ؟

نگم؟

افسوس که این مزرعه ها آب گرفته .....دهقان مصیبت زده را خواب گرفته

آخیش