-
دو ماهی که گذشت
سهشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1403 22:43
رفتارش کم کم بهتر شد. اینبار متفاوت با گذشته. همش بهم میگفت چقدر صبوری کردی چقدر گذشتی هیچ کس اینجوری نمیکرد. نگاهش متفاوت شده بود. دقیقا دنبال اون چیزایی بود که من رو خوشحال میکرد من رو راضی می کرد. مثل سابق ازم می پرسید ناهار چی میخوای شام چی میخوای. به حالم و خستگی ایم اهمیت میداد. کاملا متفاوت شده بود. انگار...
-
ادامه ماجرا
سهشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1403 10:12
شروع کردم به صحبت کردن. خیلی سخت صحبت می کردم هم واژه ها رو راحت پیدا نمی کردم هم اینکه صحبت کردن در چنین موردی واقعا سخت هست. همسرم تمام مدت سرش پایین بود بالا نمیآورد. خاله اش هم زمین رو نگاه می کرد. خودمم چشم تو چشم کسی نمیشدم. از اول گفت. از اینکه بار اول بعد فوت پدرش با یکی ارتباط داشت . رابطه ای که بین ما خراب...
-
روزای سخت
یکشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1403 23:44
وقتی به زن دایی اش زنگ زدم و همه چیز رو گفتم ازش خواستم به دایی اش هم خبر بده من فقط طلاق می خواستم . بعد زنگ زدم به خاله اش. به اونم گفتم. خاله ای که نزدیک ترین آدم به مادرش بود و بچه ها هم بهترین رابطه رو تو فامیل دارن. قرار شد در اسرع وقت جلسه ای برگزار بشه و وضعیت همه چیز مشخص بشه . جلسه با حضور ما و سه نفری که در...
-
اتفاقات باور نکردنی
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1402 23:20
دیروز میخواستم یه فایل رو پرینت کنم ریختمش تو گوشیم واسه کافی تلگرامش کردم که پرینت کنه برم بگیرم. همسرم هم گفت منم یه فایل دارم تو لپتاپم اونم پرینت کن. بعد رفتم از لپتاپش ایمیل کنم به خودم . ایمیل خودش باز بود با ایمیل خودش فرستادم. بعد رفتم تو ایمیل های ارسالی ببینم پیوست شده یا نه. دیدم تعدادی ایمیل به نام بابک...
-
ریخت و پاش
پنجشنبه 5 بهمنماه سال 1402 01:46
مدتی هست رابطه ما یکم سرد تر شده . رفتارهاش درک نکردن هاش برام آزار دهنده شده. کاش می فهمید همه رفتار های من تحمل های من گذشتن های من بخاطر پسرمون بوده نه چیز دیگه. امروز بهش گفتم من ازت راضی نیستم تو با رفتار هات خیلی منو آزار میدی. اصلا ازت راضی نیستم. واقعا دیگه کاری به احساسات و این چیزا ندارم فقط از نظر اقتصادی...
-
رابطه خوب یا معمولی!
یکشنبه 19 آذرماه سال 1402 14:29
اینکه میگم رابطه ما خوب هست یعنی اینکه ارتباطمون بدون تنش هست ولی خب حس میکنم عشق و احساسی هم این وسط نیست. فقط عاقلانه تر برخورد میکنیم با انتطاراتمون از هم. یه روز قبلا ها بهم گفت حس میکنم آینده مون با هم ساخته نمیشه تصوری از چند سال دیگه که با هم باشیم ندارم. واقعیت منم حس میکنم تو میان سالی و پیری اون کنارم نیست ....
-
سرماخوردیم
دوشنبه 13 آذرماه سال 1402 22:11
این مدت رابطه مون یکم بهتر شده. البته تا حدی سینوسی هست . اما در کل بهتر شده. پاییز بدی بود واقعا .سرما خوردگی بدی شایع شده همون به نوبت سرما خوردیم . پسرمون رو چند بار دکتر بردیم الان ۳ هفته است سرفه میکنه . دیشب دکتر بودیم دارو داد امیدوارم زود خوب خوب شه. خودمم که کسل هستم حال ندارم. آبریزش بینی دارم کلافه ام...
-
بیماری پسرمون
دوشنبه 8 آبانماه سال 1402 23:13
تقریبا یک ماه از ارسال قبلی میگذره. خیلی چیز جدیدی برای نوشتن ندارم. حس میکنم رفتارش با شیب ملایمی به سمت سرد شدن پیش میره. البته به خودش هم گفتم . اونم تکذیب کرد و گفت نه رفتارم عوض نشده و مشغله ذهنی زیادی دارم. در این مورد تا حدی حق داره. پسرمون الان ۱۱ روزه بصورت سیکلی دچار اسهال و استفراغ میشه. دو سه روز درگیر هست...
-
نشخوار ذهنی
جمعه 7 مهرماه سال 1402 12:21
من کلا آدمی هستم که از تغییرات می ترسم. علیرغم اینکه همه رو به ریسک کردن تشویق میکنم خودم همیشه سعی در حفظ شرایط موجود دارم. تصمیم های خوب میگیرم ولی پاشون پایبند نیستم. مثلا فلان دوره آموزشی رو ببینم و بعد فلان کارو بکنم. اگر یه وقفه بینش بیفته ممکنه رهاش کنم. البته همیشه اینجوری نیست ولی این اتفاق در اکثر تصمیم هام...
-
روزای بعد از تصمیم جدید
سهشنبه 14 شهریورماه سال 1402 13:25
خب اتفاق جدیدی نیفتاده که بخوام بنویسم. توی ذهنم حرف های قبلش مرور میشه پذیرش اینکه واقعا برگشته برام سخته . البته اون واقعا رفتارش عوض شده ظاهراً مشاوره هایی که میره باعث شده تفکرش عوض بشه. میگه من فکر می کردم استقلال یعنی اینکه جدا بشم ولی فهمیدم جدایی رابطی به مستقل شدن نداره. گفت میخوام باهات باشم و به اهدافش...
-
صحبت های غیر منتظره
دوشنبه 30 مردادماه سال 1402 22:51
دو روز قبل همسرم اومد پیشم و گفت حرف دارم باهات ادامه داد من خیلی فکر کردم در مورد آینده گفت نمیخوام جدا شم . میخوام باهات زندگی کنم میخوام برگردم به زندگی. تو خیلی صبوری کردی ازت ممنونم. من متوجه شدم اشتباه فکر می کردم و ... اگه تو هم موافق باشی جدا نشیم و سعی کنیم زندگی خوبی داشته باشیم . مونده بودم چی بگم. تمام...
-
خسته ام
جمعه 13 مردادماه سال 1402 13:16
این روز ها از نظر روحی حالم خوب نیست خیلی . بلاتکلیفی زندگی و رفتار های همسرم منو زجر میده. دوستام همه خارج از کشور هستن. یکی بچه دومشبه دنیا اومده یکی تو یه شرکت خوب استخدام شده یکی هم که ایرانه کارای مهاجرتش ردیف شده و بزودی میره. اما من اینجا تکلیف زندگیم هم مشخص نیست. ما هم می تونستیم مهاجران کنیم و زندگی خوبی...
-
بحران کم آبی
شنبه 31 تیرماه سال 1402 18:49
چند روز تولد بابام بود. یکم اوقاتش تلخ بود. بخاطر فشار آب بسیار پایین منطقه که عملا تو اوج مصرف آب نداشتن. کاری هم از دستش بر نمیومد. حالا چرا اوقاتش تلخ بود؟ چون حدود دو هفته دیگه خواهرم بعد از تقریبا ۵ سال میاد ایران و تو اوج گرما بابام نگران کم آبی هست. هر همین فشارش رو به مامانم وارد می. کرد و نق میزد سرش بعد روز...
-
جواب برادر ها و اتفاقات بعدش
یکشنبه 18 تیرماه سال 1402 21:45
به برادر هاش پیام مشترک دادم. اول این رو بگم که هر دو برادرش از من بزرگتر هستن. ایران هم نیستن. گفتم که زندگی ما تو این ۳ سال بهتر نشده بدتر هم شده رابطه عاطفی وجود نداره. این پیام رو میخواستم زودتر بدم اما صبر کردم سالگرد مادرتون بگذره کنکورش رو هم بده . اگه واقعا تاخیر و تعلل در تقسیم ارث بخاطر اینه که خواهرتون سر...
-
تصمیمات بعد از کنکورش
یکشنبه 18 تیرماه سال 1402 00:34
قبلا هم گفته بودم بعد کنکورش اقداماتی خواهم کرد. به خودش هم گفته بودم با داداش هات صحبت میکنم. امروز فرصت پیدا کردم صحبت کنم البته فایل صوتی فرستادم چون اونا زمانشون با اینجا یکی نیست و ممکنه سرکار باشن. چون میدونم طولانی میشه و الان انگشتم اذیت میشه ( سوغات ام اس) بعدا می نویسم چیا گفتیم .
-
گذشته
یکشنبه 11 تیرماه سال 1402 16:50
امروز ظهر دلم گرفته بود به نظرم همیشه نمیشه وایساد و جنگید بعضی وقت ها استراحت باید کرد. یاد خاطرات قدیم افتادم. چقدر شادی بود . چقدر دوست داشتم. چقدر رفت آمد خانوادگی بود. چقدر صمیمیت بود. دلم برای خندیدن بدون دغدغه تنگ شده دلم برای عشق تنگ شده. دلم برای داشتن یه زندگی آروم و با محبت تنگ شده. دلم برای سلامتی تنگ شده...
-
تاثیرات هوای گرم و داروی جدید
جمعه 9 تیرماه سال 1402 12:14
بعد از شروع داروی جدیدم دکتر روانپزشک گفت که سرترالین رو قطع کنم. بجاش میرتازاپین بخورم. روز سوم بود و حدود یک ساعت و نیم سرکار زیر آفتاب بودم هوا هم واقعا گرم بود. خیلی وقت بود زیر آفتاب نبودم. یهو حس کردم دارم حرف های میزنم که می فهمم چی میگم اما نمیخوام اونا رو بگم. ناخواسته کلمات رو جابجا میگم. سریع کارم رو جمع...
-
داروی جدید
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1402 19:02
سه روزه داروی جدیدم رو شروع کردم. دیگه تزریقی نیست خوراکی هست. دوز اول رو تحت نظر بودم ۹ ساعت عوارض قلبی داره. ضربان قلب رو پایین میاره . گفتن بعد یه مدت رفع میشه. فعلا که ضربان قلبم در حالت نشسته زیر ۶۰ هست. یکم گیج و منگ هم شدم . این چه دردی بود آخه؟ برای کنترل و کاهش آسیب یه قسمت از بدن باید به بخش های دیگه آسیب...
-
این سه هفته
یکشنبه 14 خردادماه سال 1402 22:33
تو این مدت اتفاق زیاد افتاد. یه روز سرکار بودم خانومم پیام داد نسیم (دوست صمیمیش) حالش بده و از نظر روحی دوست داره حرف بزنه. ظهر بعد از اینکه پسرمون رو گذاشتم مهدکودک از اون طرف میرم پیش نسیم . گفتم اکی. امروز خونه خواهرش بودن . ساعت ۲.۵ باید پسرمون رو بذاره مهد. ساعت ۱ بود بهش زنگ زدم یه کاری باهاش داشتم حس کردم خونه...
-
یه کم بحث
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1402 21:46
پنجشنبه ظهر یکم بحث کردیم. در واقع چهارشنبه ازساعت ۳ ظهر تا ۸ شب آرایشگاه بود واسه ترمیم ناخن و مژه. ساعت ۲.۵ پسرمون رو گذاشته بود مهدکودک و رفته بود آرایشگاه . بعد من بعد از تعطیلی کارم رفتم پسرمون رو از مهدکودک آوردم بردمش کلاس های کاردرمانی و گفتار درمانی و برگشتم خونه هنوز آرایشگاه بود. شب خونه خواهر همسرم بودیم....
-
حال الان
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1402 01:27
با اینکه همیشه روحیه خوبی دارم و با همه چیز می جنگم اما حال الانم خوب نیست. یه غم هایی هست که گوشه دل آدم میمونه. میدونم فردا حالم بهتره اما می نویسم حال الانم رو به این فکر میکنم چرا من ام اس دارم. مکانی که دقیقا زمانی که باید واسه آینده بهترین تصمیم ها رو می گرفتم مشکل به این بزرگی اومد سر راهم. یه آینده مبهم و بعضی...
-
کمی شیطنت
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1402 18:29
سه شب قبل نزدیکی صبح خواب دیدم. خواب دیدم خونه خودم هستم و همسرم و برادرش و یه مرد غریبه هم هست. یه ماهی قرمز و یه تنگ بلور هم بود. ماهی خیلی فعال بود و مدام خودش رو به بدنه تنگ میزد. می پرید بالا. یهو متوجه شدیم ماهی پریده بیرون و داره بال بال میزنه. رفتم گرفتمش انداختنش تو تنگ. دوباره می پرید بالا. انگار میخواست بره...
-
چند روزی که گذشت
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1402 02:09
چند روز پیش سالگرد فوت مامانش بود. اولین سال بود. واسه همین هفته گذشته داداشش هم از خارج از کشور اومده بود. رابطه مون با هم خوبه. آدم خوش قلب و دست و دلبازی هست. به خاطر مراسم سالگرد و مقدماتش و همچنین برادرش که اومده بود ایران از هفته گذشته خانم و پسرم رفتن خونه مادری شون. منم روز های کاری سرکار بودم روزهای تعطیل هم...
-
امروز چطور گذشت.
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1402 23:43
امروز نوبت دکتر مغز و اعصاب داشتم. تو مطب منتظر نشسته بودم. یه دانشجوی تخصص اعصاب و روان اومد پیشم و ازم خواست در طرح تحقیقاتی اش شرکت کنم. منم استقبال کردم. تست دادم افسردگی خفیف داشتم. البته خودمم میدونستم و دنبال راهکار براش بودم. بهم سرترالین داد. و البته به مکمل گیاهی قرار شد دو ماه مصرف کنم. خودم واقعا حس میکنم...
-
اتفاق جدید
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1402 23:57
امروز حدود ساعت ۱۲.۳۰ گوشیم زنگ خورد . نگاه کردم شماره خونه بود. سرکار بودم. گفتم الو. خواهر خانم سلام کرد. تعجب کردم خونه ما بود. گفت همسرم سریع بهش زنگ زده بهش واسش اسنپ گرفته که بیاد خونه ما پیش پسرمون. خودشم سریع رفته بیرون. هنوزم نیومده. من تعجب کردم چون معمولا کار داشته باشه و بخواد بره بیرون به من میگه. بهش زنگ...
-
نوروز
پنجشنبه 3 فروردینماه سال 1402 17:24
امسال نسبت به سالهای قبل متفاوت بود. عید اول بعد از فوت مادر همسرم بود. روز اول نوروز خونه مادر همسرم مراسم بود. همسرم از روز قبلش رفته بود اونجا واسه کارای مقدماتی. خواهرش هم اونجا بود در واقع خودشون دو نفر باید کارها رو می کردن منم خرید ها رو انجام دادم. شب برگشتم خونه لحظه تحویل سال امسال هم مثل تحویل سال پارسال...
-
جواب درخواست
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1401 00:56
امشب بعد از ۶ شب جواب درخواست و نظرم در مورد خواب رو بهش دادم. گفتم خوابی که گفتی برای من هیچ ارزش و اعتباری نداره. من تلاش زیادی برای حفظ زندگی کردم . اما خودم رو لایق یه زندگی آروم و با عشق و محبت می دونم . چیزی که چند ساله ازش محرومم. ما تصمیم گرفتیم جدا شیم پس لطفاً این خواب رو ملاک تصمیم گیری نکن. ترس تو از آینده...
-
خواب عجیب و پیچیده تر شدن قضیه
جمعه 28 بهمنماه سال 1401 10:30
مدتی بود که تصمیم قطعی برای جدایی گرفتیم. در واقع تمام راه ها و فرصت ها برای برگشتن به زندگی بدون نتیجه بوده. یه سری مشکلات رو بیان می کرد که واقعا حل شدنی نیستن. مثلا بیماری من که حل شدنی نیست. ذهنم رو برای جدایی آماده کردم. واقعا به این نتیجه رسیدم که دوست داشتن اجباری نیست. در خودم چیزی کم نمیبینم که دوست داشته...
-
روز پدر
شنبه 15 بهمنماه سال 1401 17:39
دیروز که تعطیل بودم زود بیدار شدم . پسرم و مامانش هنوز خواب بودن. کلا دیوانه خوابه . میخوابه بعد که بیدار میشه بخاطر اینکه به کاراش نرسیده و درس نخونده عصبی میشه. بعد ناهارم دو ساعت میخوابه دوباره. صبحانه ام رو خوردم بعد پسرم هم بیدار شد. مامانش هم بیدار شد خواست بره سر خاک باباش واسه روز پدر. به پسرم صبحانه دادم ....
-
کم آوردم
شنبه 1 بهمنماه سال 1401 16:23
احساس می کنم به شدت کم آوردم خدایا حق و سهم من از زندگی این بود؟ پسرم که کمتر از ۹ ماهه دیگه زمان رفتن به کلاس اولش هست ولی هنوز مفاهیم رو متوجه نمیشه با اینکه خیلی براش هزینه می کنیم هنوز در درک مفاهیم انتزاعی مشکل داره. همسرم هم که کلا معلوم نیست چکار داره میکنه . تو کنکور که اینقدر ضعف داره واقعا امیدی بهش نیست و...