روزای بعد از تصمیم جدید

خب اتفاق جدیدی نیفتاده که بخوام بنویسم.

توی ذهنم حرف های قبلش مرور میشه پذیرش اینکه واقعا برگشته برام سخته . البته اون واقعا رفتارش عوض شده ظاهراً مشاوره هایی که می‌ره باعث شده تفکرش عوض بشه.

میگه من فکر می کردم استقلال یعنی اینکه جدا بشم ولی فهمیدم جدایی رابطی به مستقل شدن نداره. گفت میخوام باهات باشم و به اهدافش برسم. باهات زندگی کنم. البته استقلال ربطی به خیانت ها نداره. استقلال و تعهد ناقض هم نیستن.

اما حقیقتش من یکم مجبورم نقش بازی کنم. نمیتونم یهو کلا رفتارم رو عوض کنم باهاش. اما سعی میکنم بهش کم محلی نکنم که دوباره مشکلات جدیدی پیدا کنیم. زمان زیادی لازمه تا هم رفتار سه سال گذشته تا الان رو فراموش کنم  هم ببینم چقدر اراده جدی داره.

این مدت کوتاه که رفتارش خوب بوده باهام