صحبت های غیر منتظره

دو روز قبل همسرم اومد پیشم و گفت حرف دارم باهات

ادامه داد من خیلی فکر کردم در مورد آینده 

گفت نمیخوام جدا شم . میخوام باهات زندگی کنم میخوام برگردم به زندگی.

تو خیلی صبوری کردی ازت ممنونم. من متوجه شدم اشتباه فکر می کردم  و ...

اگه تو هم موافق باشی جدا نشیم و سعی کنیم زندگی خوبی داشته باشیم . 

مونده بودم چی بگم. تمام ذهنم برای جدایی آماده شده بود. نمی‌دونستم بازم تحت تاثیر عامل بیرونی این حرف ها رو زده یا واقعا به این نتیجه رسیده. یاد ظلم هایی که بهم کرده بود افتادم.

بهش گفتم دلایلی که برای جدایی داشتی که برطرف نشده!

من هنوز ام اس دارم . 

گفت آره می دونم در این مورد هم مطمئن نیستم بتونم اگه روزی دچار معلولیت شدی پیشت بمونم و پرستاری کنم.

منم گفتم در مورد بیماری ام انتظاری ندارم. 

الانم نمی تونم جواب بدم درگیر مقاومت ذهن هستم ذهنم الان کاملا مخالف هست . فعلا سعی کنیم درست زندگی کنیم تا ببینم این تصمیم تو چقدر پایدار هست و من چقدر برام قابل پذیرش هست.

خسته ام

این روز ها از نظر روحی حالم خوب نیست خیلی .

بلاتکلیفی زندگی و رفتار های همسرم منو زجر میده.

دوستام همه خارج از کشور هستن. یکی بچه دومشبه دنیا اومده یکی تو یه شرکت خوب استخدام شده یکی هم که ایرانه کارای مهاجرتش ردیف شده و بزودی می‌ره. اما من اینجا تکلیف زندگیم هم مشخص نیست. ما هم می تونستیم مهاجران کنیم و زندگی خوبی داشته باشیم.

اما همسرم هر جا میشینه میگه میخوام جدا شم. اخلاقش همینه. با بیان کردن اهدافش فشار رو از رو خودش برمیداره.

حتی به آدم هایی که خیلی زندگی ما بهشون ربط ندارن هم میگه میخوام جدا شم. کلا این جمله بهش انگار انرژی میده.

اما نه جدا میشه نه اقدامی می‌کنه. 

حس میکنم الان همه ارتباطاتش با زن هایی هست که جدا شدن  در کل با ۵ ۶ نفر ارتباط داره که بجز یکی همه جدا شدن. و البته یکی دو تا ازدواج مجدد کردن.

من واقعا الان تو شرایطی هستم که نیاز با حمایت دارم. فشار خیلی زیادی روم هست. سرکار  خیلی تنش دارم . وضعیت پسرمون هم که فکر همیشگی هست. اینجا هست که یه حمایت عاطفی می‌تونه بهت انرژی بده اما چنین چیزی سالهاست برای من وجود نداره.

خیلی دلم میخواد تمام شرایطی که همسرم برای جدایی در نظر داره خیلی زود واسش فراهم بشه و این رابطه مسموم زودتر تموم بشه.