بحران کم آبی

چند روز تولد بابام بود. 

یکم اوقاتش تلخ بود. 

بخاطر فشار آب بسیار پایین منطقه که عملا تو اوج مصرف آب نداشتن.

کاری هم از دستش بر نمیومد.

حالا چرا اوقاتش تلخ بود؟

چون حدود دو هفته دیگه خواهرم بعد از تقریبا ۵ سال میاد ایران و تو اوج گرما بابام نگران کم آبی هست.

 هر همین فشارش رو به مامانم وارد می. کرد و نق میزد سرش

بعد روز قبل تولد من رفتم خونه شون. بهش گفتم فردا تولدتونه میایم پیشتون ولی پیشاپیش تولدتون مبارک.

بعد حس کردم کلا اخلاق نداره. مامانم هم یه سیگنال هایی بهم داده بود که وضعیت اخلاقش چطوره .

روز تولد بابا من سرکار بودم که بهم زنگ زد. گفت بابا نیاید خونه راضی نیستم به زحمت بیفتید و ... 

من گفتم زحمتی نیست کادو که خریدیم میایم دور همیم.

مشخص بود بهانه میاره.انگار با مامان بحثشون شده بود.

دیگه قبول کردم نریم. اما دلخور شدم منم پر از فشار های کاری و زندگی بودم خب. زنگ زدم به مامان گفتم من اصلا نمیام اونجا خودم کم مشکل ندارم دوست دارم بیام اونجا آرامش باشه نه سر چیز های الکی با هم بحث داشته باشید سنی ازتون گذشته.

خلاصه که روز تولد نه رفتم اونجا نه بهش زنگ زدم.

فرداش هم زنگ نزدم.

من هر شب بهشون زنگ میزنم بدون استثنا.

ساعت ۱۰.۳۰ شب بابام زنگ زد .

متوجه شده بود ناراحتم. اما خب پدر و مادرن دیگه. بهانه آوردم چرا زنگ نزدم و قرار شد فرداش بریم خونشون.

البته هم بابام فهمیده بود بهانه آوردم هم من فهمیدم اون فهمیده. هم اینه بابا فهمید من ناراحت بودم.

فرداش رفتیم خونه شون و مشکلی نبود.اخلاقش بهتر بود.

در مورد وضعیت آب صحبت کردیم . کاری نمیشه کرد . فشار شبکه آب کم هست خونه اونا هم ویلایی. پمپ هم ندارن. همسایه کناری هم که پمپ داره فایده نداره آب نیست که بخواد پمپ بشه.

این چند روز بازم همسرم اخلاقش بد شده. یعنی دوباره حرف هایی که خودش زده رو نقض میکنه قرار بود تا جدایی رفتار خوبی داشته باشیم با هم.

من رو از خودش دور می‌کنه بعد پیام میده معذرت می‌خوام دست خودم نیست.

منم گفتم اونی که باید فرسنگ ها از تو دور باشه منم. من از تو ضربه خوردم آسیب دیدم اما فعلا که با هم هستیم نمیخوام زندگی بد بگذره.

بهش گفتم واقعا دوست دارم تکلیفت مشخص بشه کنکور قبول شی  ارثتون تعیین تکلیف شه بلکه تکلیف منم مشخص بشه.

اما ازت راضی نیستم . اگه به هر دلیل و به هر طریق در حال خیانت بهم باشی نمی بخشمت و به خدا واگذارت میکنم.  تازه گفتم که امیدوارم هر حالت روحی که من تجربه میکنم رو تجربه کنی اگر هنوزم خیانت می‌کنی. 


جواب برادر ها و اتفاقات بعدش

به برادر هاش پیام مشترک دادم.

اول این رو بگم که هر دو برادرش از من بزرگتر هستن. ایران هم نیستن.

گفتم که زندگی ما تو این ۳ سال بهتر نشده بدتر هم شده رابطه عاطفی وجود نداره. این پیام رو میخواستم زودتر بدم اما صبر کردم سالگرد مادرتون بگذره  کنکورش رو هم بده .

اگه واقعا تاخیر و تعلل در تقسیم ارث بخاطر اینه که خواهرتون سر خونه زندگی بمونه باید بگم ۱۴ ماه که هیچ ۱۴ سالم بگذره اثر ندارن چون اون فقط میخواد تقسیم ارث بشه و جدا بشه.

من کاری به تصمیم شما ندارم هر جور خودتون سلام میدونید تقسیم ارث کنید نه نظری داری نه واسم اهمیت داره فقط لطفاً سریع تر انجامش بدین تا وضع زندگی منم مشخص بشه واقعا سخت و عذاب آور شده .

هیچ امیدی به برگشت به زندگی نیست .

برادر کوچیکتره گفت که خواهرش  هیچ خیری از زندگیش نمی بینه. وصیت مادرش  رو گفت در موردد تقسیم ارث و گفت در صورتی سهم اضافه میگیره که سر زندگیش باشه. گفت همه رو عاصی کرده عقل نداره این و خلاصه دلش پر بود ۲۵ دقیقه پیام صوتی گذاشت از گذشته گفت از شرایط زندگی شون و صحبت هایی که بین  اون و پدر و مادر شون قبل از فوتشون پیش اومد. آخرشم گفت که اون دیگه خواهر من نیست هیچ نسبتی با من نداره و تصمیم هاش به خودش مربوطه. من کاملا باهاش قطع رابطه کردم و مرده و زنده اش تفاوتی به حالم نداره.

خیلی دلش از خواهرش پر بود عامل مرگ مادرش رو رفتار های خواهرش می دونست و اعتقاد داشت تو زندگی هیچ خیری نمی‌بینه چون مادرش عاقش کرده.

پیام این رو گوش دادم دومی هم پیام داده بود.

اون گفت تکلیف تقسیم ارث مشخص شده تقریبا منتظر مشتری هستیم . سهم اضافه خواهرمون رو هم میدیم دیگه گردن خودشه که شرط رو رعایت کنه یا نه ما دین گردن نمی‌گیریم. 

گفت نمیدونم بر چه اساسی فکر میکنه با کی مشورت میگیره ولی این رفتار ها و تصمیم ها از یه آدم عاقل بر نمیاد. 

اون هم نظری نسبت به جدایی نداشت گفت خواهرش بالاخره کار خودش رو میکننه .

پیام ها رو گوش دادم یکم بحث ها رو ادامه دادیم. اما یکم راحت تر شده بودم حداقل می دونستن دیگه هم هیچ تغییر مثبتی رخ نداده.

امروز ظهر که اومدم خونه  رفتارش با من بهتر بود .مطمئنم داداش هاش چیزی بهش نگفتن اون یکی که قطع رابطه است این یکی هم بعیده چیزی گفته باشه .

عصر هم رفتار خواهرش باهام خوب بود.

تعجبم بیشتر شد. شاید بخاطر این بود که امروز دوتاشون رفته بودن مشاوره اما اینا دوباره برمیگردن تنظیمات کارخانه . واقعا امیدی به بهبود ندارم.

فقط امیدوارم زود نگتقسیم ارث کنن.

امروز یه چیزیم فهمیدم شاخم خیلی در اومد.

همسرم برای کنکورش به یه نفر پول داده بود از اونا که جادو میکنن مثلا.

یه ۲.۵ میلیون داده بود در جریان بودم . من که نکوهشش کردم گفتم اینا کلاه بردارن کاری نمی تونن بکنن . گول نخور.

دیگه از اون تاریخ به بعد هیچ خبری از این اقدام نداشتم. 

امروز همسرم گفت نزدیک به ۲۰ میلیون تا الان بهش داده . دوباره یه ۳ میلیون دیگه هم داشت میداد . من سکوت کردم.

خودش ادامه داد این یارو داره مرحله به مرحله کار میکنه. هر مرحله هم باید کفاره بده که هزینه می‌ره بالا.

بازم سکوت و نگاه .

آخرش گفتم اگه به واسطه این یارو کنکور قبول شدی من تمام بدهی که داری رو می بخشم بهت.

همسرم دو تا راه درآمد داره یکی ماهیانه که من بهش میدم یکی هم اجازه هایی که از املاک و سهام ارثی دارن. جمعا حدود ۷ میلیون میشه. البته هزینه های روتین  رو هم من میدم مثل لوازم آرایشی و پوشاک و ...

حالا میگم هیچی پول ندارم همه رو دادم برای اون دعا نویس . بقیه رو هم داده یه کلاس و کنکور و ... 

با این حال پارسال خرد خرد از من پول می‌گرفت و می‌گفت بهت برمیگردونم اونم ۱۶ ۱۷ میلیونی شد. شاید اونا رو هم می‌داده دعا نویس

خلاصه با دریافتی ماهانه ۷ میلیون بعد از یک سال هیچی پول نداره بدهکارم هست. 

تصمیمات بعد از کنکورش

قبلا هم گفته بودم  بعد کنکورش اقداماتی خواهم کرد. به خودش هم گفته بودم با داداش هات صحبت میکنم.

امروز فرصت پیدا کردم صحبت کنم البته فایل صوتی فرستادم چون اونا زمانشون با اینجا یکی نیست و ممکنه سرکار باشن.

چون میدونم طولانی میشه و الان انگشتم اذیت میشه ( سوغات ام اس) بعدا می نویسم چیا گفتیم .

گذشته

امروز ظهر دلم گرفته بود

به نظرم همیشه نمیشه وایساد و جنگید بعضی وقت ها استراحت باید کرد.

یاد خاطرات قدیم افتادم.

چقدر شادی بود . چقدر دوست داشتم. چقدر رفت آمد خانوادگی بود. چقدر صمیمیت بود.

دلم برای خندیدن بدون دغدغه تنگ شده

دلم برای عشق تنگ شده. 

دلم برای داشتن یه زندگی آروم و با محبت تنگ شده.

دلم برای سلامتی تنگ شده

دلم برای زندگی بدون ام اس بدون خیانت بدون این همه فکر و دغدغه تنگ شده.

چقدر زود گذشت چقدر زود همه چیز عوض شد.

چقدر زود دغدغه ها عوض شدن

چقدر زود موهام سفید شد.

چند روز دیگه کنکور هست منم ۱۹ سال پیش کنکور داشتم .

دانش آموز زرنگی بودم  رتبه خوبی داشتم تو کنکور. ۳۷۸ شدم هنوزم کارنامه کنکور رو دارم.

چقدر زود  اون دوران گذشت.

چقدر امید و برنامه داشتم. ام اس گند زد به خیلی هاشون.

چقدر زود عاشق شدم. 

چه زود  نسبت به عشقم خیانت کردم  و چه زود ازدواج کردم.

چقدر زود دغدغه های اون زمان از یادم رفته.

یکم غمگین بودم و خوابیدم.

خواب دیدم یه درخت انار با انار های بزرگ قرمز و آبدار کنار خونه مون در اومده 

 کلی انار خوردم. اونور تر یه درخت زیتون با زیتون های خیلی درشت بود. چند تا  چیدم .من هر چی زیتون دیدم بیشتر بو

کنار زیتون ها درخت فندق بود. فندوق تا حالا از نزدیک نچیدم نمی دونم درخت داره یا درختچه. ولی این که تو خواب بود خیلی پر پشت و حدود ۲ متر بود.

از خواب بیدار شدم. حس خوبی داشتم اون غم قبل خواب کم شده بود.

پسرم اومده بود کنارم تو رختخواب. بوسیدمش و موهاش رو نوازش کردم.

همسرم هم اون ور تخت خوابیده بود پسرم رفت سمت اون.

با همسرم هم مدتی هست رابطه نداریم. من سه بار ازش خواستم بهانه آورد خسته بود. با اینکه خستگی اون بخاطر این بود که ازم خواسته بود بریم بیرون بچرخیم و خسته شده بود.

بعد از اینکه سه دفعه به بهانه های مختلف رد کرد منم دیگه درخواست نکردم. دیشب یه لباس خواب جدید پوشیده بود اخیرا خریدتش. منم بی تفاوت اصلا نگاهش نکردم. 

دوست دارم زود از زندگیم بره

یه سری مشکلات رو نمیشه حل کرد ولی بعضی چیز ها خوب میشه. شاید احساس خوب و آرامش به زندگیم برگرده.


تاثیرات هوای گرم و داروی جدید

بعد از شروع داروی جدیدم  دکتر روانپزشک گفت که سرترالین رو قطع کنم. بجاش میرتازاپین بخورم.

روز سوم بود و حدود یک ساعت و نیم سرکار زیر آفتاب بودم هوا هم واقعا گرم بود. خیلی وقت بود زیر آفتاب نبودم. یهو حس کردم دارم حرف های میزنم که می فهمم چی میگم اما نمیخوام اونا رو بگم. ناخواسته کلمات رو جابجا میگم.

سریع کارم رو جمع کردم به راننده زنگ زدم بیاد دنبالم. شماره اش رو نمی تونستم پیدا کنم  کلمات جلو چشام حرکت میکردن یا غیب میشدن. حس کردم آفتاب زده شدم . آخرین شماره گوشیم رو گرفتم می دونستم راننده است. 

اومد سوار ماشین شدم. گفت مهندس کجا بریم؟ گفتم برو بازار. پرسید بازار؟

گفتم نه دیگه کارم تموم شده برگردیم بیمارستان.

با تعجب نگاهم کرد پرسید بیمارستان؟

خودم می فهمیدم دارم اشتباه میگم اما حس کردم اختیار گفتن کلمات رو ندارم. بالاخره مشت سوم رو محکم‌تر کوبیدم. گفتم بریم حوض.

شاخ راننده در اومده بود تو ذهنش گفته مهندس رفته یه چی زده 

گفتم بهش برگردیم. آفتاب زده شدم نمی فهمم چی میگم.

برگشت شرکت. پشت میزم نشستم حالم خوب نبود چشام خوب نمی‌دید گیج بودم. اومدم یه نامه بخونم دیدم کلمات جلوم ظاهر و غیب میشن اصلا نمی تونم کار کنم. همسرم پسرمون رو برده بود مهد کودک باغ ( اسمی که پسرمون رو مهدش گذاشته) بهش زنگ زدم به هر سختی بود شماره اش رو گرفتم. گفتم خوب نیستم . اول بیا دنبال من بعد برو پسرمون رو برگردون خونه. 

خونه به محل کارم خیلی نزدیکه. 

رفتم خونه ۳ ساعت خوابیدم . خیلی شرایط وحشتناکی بود. نه درست حرف میزدم نه درست می دیدیم.

نمی‌دونستم علت چیه سه تا مشکل می‌تونست باشه.

یکی اینکه داروی جدید ام اس تاثیر منفی گذاشته و دچار حمله ام اس باشم. دوم اینکه داروی اعصابم اثر منفی گذاشته و دچار اختلال پیام رسانی عصبی شدم.

سوم هم همون آفتاب زدگی باشه که سومی بعید بود ولی قطعا گرما اثرش رو گذاشته بود.

عصر رفتم دکتر عمومی کف کرد اصلا چنین چیزی نشنیده بودم . باید با دکتر مغز و اعصاب و دکتر روانپزشک صحبت کنی.

زنگ زدم به روانپزشک گفت دارو رو نصف کن.

مغز و اعصاب در دسترسم نبود. اما دوستام که همین دارو رو مصرف میکنن تجربه ای نداشتن که مشابه باشه.

چند روز از اون روز میگذره. حالم بهتره. یکم خستگی و منگی رو دارم که فکر کنم بخاطر دارو ها باشه.

پسرمون هم مهد جدیدش رو خیلی دوست داره. یه باغ هست که توش آب روان هم داره این کلا تو آبه 

رابطه با همسر هم همچنان سرد ادامه داره. کاملا طبیعی شده این رابطه . حالا بعد کنکور میخواد بره سرکار که استقلال مالی پیدا کنه منم استقبال میکنم بلکه تکلیف زندگی مشخص بشه.

خودم حس میکنم دوباره یکم عصبی شدم یعنی آستانه تحمل پایین اومده. فشار اقتصادی هم زیاد شده. هزینه های آموزشی و درمانی پسرم ماهانه حدود ۱۶ میلیون میشه که نسبت به پارسال ۲ برابر شده یکم سخت شده شرایط . همسر هم که بی تفاوت نسبت به وضعیت اقتصادی هست واقعا نمی فهمه .

تو این زمینه هم به خودش هم خواهرش گفتم. گفتم علیرغم ادعا هایی که مادر خدابیامرز تون بارها می گفت که دخترای من تو خونه بابا همه چی داشتن و همه کار کردن که خونه شوهر خانومی کنن اصلا اینجوری نیست.

گفتم بهشون که همسر کن خیلی از کارایی که می‌خواسته رو نکرده و براش شده عقده و الان داره انجام میده.  ریخت و پاش های الکی انجام میده خرید های افراطی می‌کنه همه چیز هایی که زمان مجردی انجام نداده. چون مادرشون با اینکه خیلی مهربون و خانه دار خوبی بود یه دیکتاتوری خاموش داشت و همه رفتار ها و سلیقه ها حتی سلیقه مانتو و بلوز هم ناخواسته مطابق اون بود. 

الان که فوت شده و بچه ها بزرگ تر شدن افکارشون منفجر شده.

مثلا همسر من الان ۶ یا ۷ تا کلاه مختلف و با رنگ های مختلف داره که با لباس هایش ست می‌کنه همه رو هم در یکسال گذشته خریده.

یا مثلاً مسافرت پارسال ۵ تا از کلاه ها رو آورده بود که عکس های مختلف بگیره. در کنار این ۵ کلاه خب ۵ ست کفش و .... هم آورده بود و عملا نصف فضای ماشین متعلق به وسایل اون بود نصف متعلق به بقیه .

به نظر من نباید برای دیگران زندگی کنیم.  حالا عکس ها با دو تا لباس باشه ملت میگن نداره؟ اسکله؟ خب مسافرت بودی دیگه مهمونی که نرفتی هر روز بری خونه لباس عوض کنی.

اما خواهرش هم همینه. به نحو دیگه. ازدواج های ناموفقی داشته که هر دو همسر به تایید و انتخاب مامانش بودن. در هیچ کدوم عشق و محبت ندیده . واقعا زن ولخرجب نیست برعکس همسر من.  اما از شوهر شانس نیاورد البته خودش هم رفتار ش مشکل داشت .

الان که مادرش نیست و تحت کنترل نیست  یکم ارتباطاتش رو با بقیه بیشتر کرده . دنبال شریک زندگی می کرده. دو نفرش رو که ما فهمیدیم تو این یک سال. خودش اقرار کرد از بس مادرم محدودم کرد الان عقده شده برام و دنبال دوست پسر و عشق و حالم.

الان هم هر دو تا خواهری با هم میرن مشاوره. هفته ای دو جلسه میرن اما حدود سه ماه گذشته از مشاوره جدیدشون  ولی تاثیری ندیدم من. مشاوره قبلی هم همین بود بی تاثیر. تا خودشون نخوان عوض نمیشن.

پیشرفت پسرم هم خوب بوده مربی هاش راضی هستن هر کس هم که بعد یه مدت میبینه میگه که پسرتون تغییر کرده. حالا قراره یه دوره جدید هم بره که کلاس های گروهی هست و ارتباطات اجتماعی اش یکم بهتر بشه.

فعلا همین . البته همین هم خودش کلی بود.