تاثیرات هوای گرم و داروی جدید

بعد از شروع داروی جدیدم  دکتر روانپزشک گفت که سرترالین رو قطع کنم. بجاش میرتازاپین بخورم.

روز سوم بود و حدود یک ساعت و نیم سرکار زیر آفتاب بودم هوا هم واقعا گرم بود. خیلی وقت بود زیر آفتاب نبودم. یهو حس کردم دارم حرف های میزنم که می فهمم چی میگم اما نمیخوام اونا رو بگم. ناخواسته کلمات رو جابجا میگم.

سریع کارم رو جمع کردم به راننده زنگ زدم بیاد دنبالم. شماره اش رو نمی تونستم پیدا کنم  کلمات جلو چشام حرکت میکردن یا غیب میشدن. حس کردم آفتاب زده شدم . آخرین شماره گوشیم رو گرفتم می دونستم راننده است. 

اومد سوار ماشین شدم. گفت مهندس کجا بریم؟ گفتم برو بازار. پرسید بازار؟

گفتم نه دیگه کارم تموم شده برگردیم بیمارستان.

با تعجب نگاهم کرد پرسید بیمارستان؟

خودم می فهمیدم دارم اشتباه میگم اما حس کردم اختیار گفتن کلمات رو ندارم. بالاخره مشت سوم رو محکم‌تر کوبیدم. گفتم بریم حوض.

شاخ راننده در اومده بود تو ذهنش گفته مهندس رفته یه چی زده 

گفتم بهش برگردیم. آفتاب زده شدم نمی فهمم چی میگم.

برگشت شرکت. پشت میزم نشستم حالم خوب نبود چشام خوب نمی‌دید گیج بودم. اومدم یه نامه بخونم دیدم کلمات جلوم ظاهر و غیب میشن اصلا نمی تونم کار کنم. همسرم پسرمون رو برده بود مهد کودک باغ ( اسمی که پسرمون رو مهدش گذاشته) بهش زنگ زدم به هر سختی بود شماره اش رو گرفتم. گفتم خوب نیستم . اول بیا دنبال من بعد برو پسرمون رو برگردون خونه. 

خونه به محل کارم خیلی نزدیکه. 

رفتم خونه ۳ ساعت خوابیدم . خیلی شرایط وحشتناکی بود. نه درست حرف میزدم نه درست می دیدیم.

نمی‌دونستم علت چیه سه تا مشکل می‌تونست باشه.

یکی اینکه داروی جدید ام اس تاثیر منفی گذاشته و دچار حمله ام اس باشم. دوم اینکه داروی اعصابم اثر منفی گذاشته و دچار اختلال پیام رسانی عصبی شدم.

سوم هم همون آفتاب زدگی باشه که سومی بعید بود ولی قطعا گرما اثرش رو گذاشته بود.

عصر رفتم دکتر عمومی کف کرد اصلا چنین چیزی نشنیده بودم . باید با دکتر مغز و اعصاب و دکتر روانپزشک صحبت کنی.

زنگ زدم به روانپزشک گفت دارو رو نصف کن.

مغز و اعصاب در دسترسم نبود. اما دوستام که همین دارو رو مصرف میکنن تجربه ای نداشتن که مشابه باشه.

چند روز از اون روز میگذره. حالم بهتره. یکم خستگی و منگی رو دارم که فکر کنم بخاطر دارو ها باشه.

پسرمون هم مهد جدیدش رو خیلی دوست داره. یه باغ هست که توش آب روان هم داره این کلا تو آبه 

رابطه با همسر هم همچنان سرد ادامه داره. کاملا طبیعی شده این رابطه . حالا بعد کنکور میخواد بره سرکار که استقلال مالی پیدا کنه منم استقبال میکنم بلکه تکلیف زندگی مشخص بشه.

خودم حس میکنم دوباره یکم عصبی شدم یعنی آستانه تحمل پایین اومده. فشار اقتصادی هم زیاد شده. هزینه های آموزشی و درمانی پسرم ماهانه حدود ۱۶ میلیون میشه که نسبت به پارسال ۲ برابر شده یکم سخت شده شرایط . همسر هم که بی تفاوت نسبت به وضعیت اقتصادی هست واقعا نمی فهمه .

تو این زمینه هم به خودش هم خواهرش گفتم. گفتم علیرغم ادعا هایی که مادر خدابیامرز تون بارها می گفت که دخترای من تو خونه بابا همه چی داشتن و همه کار کردن که خونه شوهر خانومی کنن اصلا اینجوری نیست.

گفتم بهشون که همسر کن خیلی از کارایی که می‌خواسته رو نکرده و براش شده عقده و الان داره انجام میده.  ریخت و پاش های الکی انجام میده خرید های افراطی می‌کنه همه چیز هایی که زمان مجردی انجام نداده. چون مادرشون با اینکه خیلی مهربون و خانه دار خوبی بود یه دیکتاتوری خاموش داشت و همه رفتار ها و سلیقه ها حتی سلیقه مانتو و بلوز هم ناخواسته مطابق اون بود. 

الان که فوت شده و بچه ها بزرگ تر شدن افکارشون منفجر شده.

مثلا همسر من الان ۶ یا ۷ تا کلاه مختلف و با رنگ های مختلف داره که با لباس هایش ست می‌کنه همه رو هم در یکسال گذشته خریده.

یا مثلاً مسافرت پارسال ۵ تا از کلاه ها رو آورده بود که عکس های مختلف بگیره. در کنار این ۵ کلاه خب ۵ ست کفش و .... هم آورده بود و عملا نصف فضای ماشین متعلق به وسایل اون بود نصف متعلق به بقیه .

به نظر من نباید برای دیگران زندگی کنیم.  حالا عکس ها با دو تا لباس باشه ملت میگن نداره؟ اسکله؟ خب مسافرت بودی دیگه مهمونی که نرفتی هر روز بری خونه لباس عوض کنی.

اما خواهرش هم همینه. به نحو دیگه. ازدواج های ناموفقی داشته که هر دو همسر به تایید و انتخاب مامانش بودن. در هیچ کدوم عشق و محبت ندیده . واقعا زن ولخرجب نیست برعکس همسر من.  اما از شوهر شانس نیاورد البته خودش هم رفتار ش مشکل داشت .

الان که مادرش نیست و تحت کنترل نیست  یکم ارتباطاتش رو با بقیه بیشتر کرده . دنبال شریک زندگی می کرده. دو نفرش رو که ما فهمیدیم تو این یک سال. خودش اقرار کرد از بس مادرم محدودم کرد الان عقده شده برام و دنبال دوست پسر و عشق و حالم.

الان هم هر دو تا خواهری با هم میرن مشاوره. هفته ای دو جلسه میرن اما حدود سه ماه گذشته از مشاوره جدیدشون  ولی تاثیری ندیدم من. مشاوره قبلی هم همین بود بی تاثیر. تا خودشون نخوان عوض نمیشن.

پیشرفت پسرم هم خوب بوده مربی هاش راضی هستن هر کس هم که بعد یه مدت میبینه میگه که پسرتون تغییر کرده. حالا قراره یه دوره جدید هم بره که کلاس های گروهی هست و ارتباطات اجتماعی اش یکم بهتر بشه.

فعلا همین . البته همین هم خودش کلی بود.



نظرات 6 + ارسال نظر
ملیحه جمعه 9 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 02:12 ب.ظ

ان شالله که دیگه هیچوقت این حال رو تجربه نکنید،من یکبار از خستگی خیلی زیاد بعداز خواب ظهر این حالت بهم دست داد،اصلا اختیار زبانم رو نداشتم ومغزم درست کار نمیکرد،درکتون میکنم،ان شالله جلسات مشاوره هم جواب بده.

امیدوارم ،

خانوم ف جمعه 9 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 04:50 ب.ظ

هر چی میکشیم از تربیت غلط نسلی که بزرگمون کرد میکشیم .

تحمیل نظرشون به بقیه بد هست

نگین شنبه 10 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 02:19 ق.ظ

والا من ام اس ندارم ولی وقتی زیاد عصبی میشم اینجوری میشم.
یا خستگی شدید. مثلا میگم توی کتِ جیبمه
بجای اینکه بگم توی جیب کتمه

یا چمیدونم، توی ذهنم میدونم غذا کم نمکه، اما حرفی که دیگران ازم شنیدن اینه که غذا چقدر تنده.


خودمم متعجب میشم واقعا...

من خودم متوجه اشتباه گفتنم میشم. البته درست شد دیگه

یه خواننده شنبه 10 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 03:43 ب.ظ

والا نمی‌دونم مردایی که انقدر راحت تسلیم زنهاشون میشن توی ذهنشون چی میگذره ؟مردایی رو دیدم که یه کارت نمیدن دست زنشون تا خریدای خونه رو انجام بده،انقدر به زنشون بی اهمیتن که بعداز گذشت 15سال زندگی هنوز خانم یه رنگ مو نکرده وجرات نداره بگه یه عمل دماغ لازمم ومثل سگ از شوهره می‌ترسه وچشم آقا میگه،شما مردا چقدر باهم فرق دارید خوش بحال خانم شما وبد به حال خانماییکه فقط سهمشون از زندگی کلفتی کردنه

به نظرم منم حدود رو رعایت نکردم.
تو زندگی باید درک متقابل باشه . از همه نظر. روحی جسمی مالی جنسی و ...
پشیمونم که اینقدر بها دادم

یه خواننده شنبه 10 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 09:26 ب.ظ

متاسفانه پشیمونی سودی نداره،ادما به شرایط عادت میکنن

بله. ولی این مشکل رو حل خواهم کرد واسه خودم

یه خواننده شنبه 10 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 10:53 ب.ظ

چجوری؟میشه توضیح بدی؟

مقاومت در مقابل خواسته های نامعقول میکنم. باج هم نمیدم دیگه . الکی نه نمیگم اما نه گفتم دیگه نه هست. قبلا زود نرم میشدم. مقابل درخواست های غیر منطقی انعطاف داشتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد