یه کم بحث

پنجشنبه ظهر یکم بحث کردیم.

در واقع چهارشنبه ازساعت ۳ ظهر تا ۸ شب آرایشگاه بود واسه ترمیم ناخن و مژه. 

ساعت ۲.۵ پسرمون رو گذاشته بود مهدکودک و رفته بود آرایشگاه . بعد من بعد از تعطیلی کارم رفتم پسرمون رو از مهدکودک آوردم بردمش کلاس های کاردرمانی و گفتار درمانی و برگشتم خونه هنوز آرایشگاه بود.

شب خونه خواهر همسرم بودیم. رفتیم خونه اون دیدم هنوز همسرم نیومده گفتم کجاست ؟ با یه حالا عصبانیت که نمیدونم واسه چی بود گفت هنوز آرایشگاهه . یکم من رو به هم ریخت . ۵ ساعت آرایشگاه ! 

تلفن رو هم جواب نمیداد.

سعی کردم خودم رو کنترل کنم. ساعت ۸ اومد خونه گفت کارم طول کشید فردا صبح هم ۱۱ باید برم واسه ناخن پام.

گفتم ۵ ساعت بودی ناخن پاهات مونده؟ 

ادامه صحبت رو ندادیم.

بعد گفت میخوام کارگاه آموزشی انواع کادو کردن رو برم سه روزه.

نگاهش کردم سکوت کردم.

تو ذهنم مرور میشد که چند سال هست واسه من کادو نگرفته . حتی تولدم که چند روز پیش بود گفت واست حوله میگیرم اما نگرفت.  تو همین مدت بارها واسه بقیه کادو گرفته.

به همین ها فکر می کردم که گفت ۴ میلیون هزینه کارگاه هست.

منم گفتم خیلی مهم نیست که بخوای شرکت کنی مخصوصا با این هزینه های سنگینی که واسه پسرمون میکنیم.

در واقع ۴ میلیون هزینه زیادی نبود اما واقعا برام قابل هضم نبود که بخوام واسه این کارش پول بدم. یه چیزی تو وجودم می‌گفت وقتی واست کادو نمی گیره تو هم اهمیت نده. 

گفت من حتما میخوام این کارگاه رو برم. منم گفتم خودت هزینه اش رو بده. گفت واقعا که. دیگه صحبتی نکردیم.

حالا بریم سراغ بحث پنجشنبه ظهر یعنی فرداش.

من خونه بودم یکم کار داشتم . خونه هم خیلی به هم ریخته بود تقریبا تمام سالن رو تمیز کردم زیر مبل ها رو جارو کردم میز و ... رو دستمال کشیدم یکم خونه رو مرتب کردم تا حدود ساعت ۱ ظهر طول کشید.

از طرفی دیشب همسرم و پسرم خونه خواهرش مونده بودن منم اصرار نکردم بیاید خونه. همسرم ۱۱ رفته بود آرایشگاه و خواهرش پسرمون رو نگهداری میکرد.

قبل از ساعت ۱ خواهرش یه پیام داد که این گفته نیم ساعته میرم و میام الان دو ساعته رفته هنوز نیومده . منم کارم تموم شد و رفتم خونه خواهرش . با همسرم هم زمان رسیده بودیم.

ساعت ۱.۱۰ اینا بود رسیدیم

یکم در اثر پیامک خواهرش عصبی شده بودم. رفتیم همسرم گفت پسرمون تمام شامپو ها و نرم کننده های خواهرم رو ریخته تو چاه حموم. براش باید بخری. منم گفتم به من چه. تو میای بچه رو می‌ذاری اینجا میری دنبال کارت . اونم بچه ای که مشکل داره. خواهرت هم که اصلا کاری به کارش نداره.

الان قراره هر کس هر کاری دوست داره بکنه خسارت ها رو من بدم؟

تو میتونی بچه ات رو خونه خودت نگه داری. میتونی در حموم رو قفل کنی. میتونی وسایل حموم رو تو ارتفاع بذاری.

تو هیچ اقدامی نمیکنی میگی هر چی شد پولش رو باباش میده؟

قبلا هم این اتفاق افتاده بود جدید نبود. خسارت هم داده بودم.

گفتم توالت و حمام جای بازی بچه نیست. یا قفل کنید یا وسایل رو بذارین بالا. نمی تونین هم اینجا بنذاربچه رو . بیا خونه خودت .

گفت تو سرپرستی باید تو پولش رو بدی. اصلا مسئله پولش نبود مگه دو تا شامپو چقدر میشه. بحث احساس مسئولیت هست که کاملا شونه خالی می‌کنه. 

منم گفتم نمیدم الانم اعلام میکنم هر گونه خسارتی که بخاطر سهل‌انگاری خودتون باشه رو نخواهم پرداخت. سخته وسایل رو در دسترسش نذارین؟

بعد ادامه دادم تو ۵ ساعت دیروز ۲ ساعت امروز رفتی آرایشگاه مگه عروسی؟ تو که میدونید خواهرت حوصله بچه نداره زمان بندی رو کنترل کن.

بحث شروع شد.

یکی اون گفت یکی من.

گفت تو عصبی هستی نمیشه باهات حرف بزنی

گفتم منطقی حرف نمی زنی. تو بری هر کاری دوست داری بکنی بچه ات هم اینجا ول باشه. تاوانش رو من بدم.

گفت الان اینجوری عصبی هستی داروت عوض شه دیگه چی میشی. ( ولی واقعا عصبی نبودم اونجور که اون می‌گفت داشت تحریکم میکرد)

گفتم معلومه کی عصبی هست و چه قرص هایی میخوره

گفت خفه شو.

گفتم تو هستی که ۱۰ ساله قرص های اعصاب و روان میخوری روانپریش !

روانپریش رو بد گفتم قبول دارم .

گفت دیگه دهنت رو ببند.

گفتم من از اول هم نمی‌خواستم چیزی بگم تو بحث رو به اینجا کشوندی.

سکوت کردیم.

از دیروز تا الان طلبکار شده. رابطه اش سرد تر از قبل شده البته واسه من تفاوتی نداشت عادت دارم. حتی برای اینکه خودخوری نکنم رفتم گفتم بخاطر حرفی که زدم معذرت می‌خوام . اون گفت اما من معذرت نمیخوام. گفتم مهم نیست. از کوزه همان برون طراوت که در اوست. من برای شخصیت خودم و آرامش خودم عذرخواهی کردم.

حال الان

با اینکه همیشه روحیه خوبی دارم و با همه چیز می جنگم  اما حال الانم خوب نیست.

یه غم هایی هست که گوشه دل آدم میمونه.

میدونم فردا حالم بهتره اما می نویسم حال الانم رو

به این فکر میکنم چرا من ام اس دارم. مکانی که دقیقا زمانی که باید واسه آینده بهترین تصمیم ها رو می گرفتم مشکل به این بزرگی اومد سر راهم.

یه آینده مبهم و بعضی وقت ها ترسناک .

حالا چرا دیگه بچه ام اوتیسم داره!

کم فکر و دغدغه داشتم که الان اینم اضافه شد!

چوب خطم پر نشده بود انگار.

خلاصه از این فکر ها هر از گاهی میاد سراغم. مثل الان.

تنها راهش هم بی خیالی هست . چون چاره ای نیست.

فقط دوست دارم آینده بچه ام خوب باشه همین .


کمی شیطنت

سه شب قبل نزدیکی صبح خواب دیدم.

خواب دیدم خونه خودم هستم و همسرم و برادرش و یه مرد غریبه هم هست.

یه ماهی قرمز و یه تنگ بلور هم بود. ماهی خیلی فعال بود و مدام خودش رو به بدنه تنگ میزد. می پرید بالا.

یهو متوجه شدیم ماهی پریده بیرون و داره بال بال میزنه. رفتم گرفتمش انداختنش تو تنگ. دوباره می پرید بالا. انگار میخواست بره بیرون.

به برادر خانومم گفتم این ماهی اگه می فهمید اینقدر برای مرگ خودش تلاش نمیکرد.

سرگرم کارامون بودیم که ماهی دوباره پرید بیرون. اینبار اون مرد غریبه انداختنش تو تنگ.

من گفتم اگه دوباره بپره بیرون کاری بهش ندارم نمیشه که ۲۴ ساعته مراقبش بود.

یه مدت گذشت صدای پریدن ماهی تو آب میومد و خودش که به بدنه تنگ میزد.

یهو پرید بیرون داشت. داشت تقلا می کرد. منم نگاهش می کردم اما نرفتم نجاتش بدم. یهو از خواب بیدار شدم.

وقتی بیدار شدم ماهی برام یادآور رفتار های همسرم بود.

شیطنت کردم. خواب رو برای همسرم تعریف کردم

 البته با شیطنت گفتم بدون هیچ قضاوت یا تفسیر.

فقط خوابم رو تعریف کردم.

لحن تعریفم و شیطنتم همسرم رو تحت تاثیر قرار داد. 

گفت میشه خواب نبینی؟ میشه کسی خواب نبینه کلا؟

منم با نیشخند گفتم خواب دیدن دست خودم نیست ولی اکی دیگه واست تعریف نمیکنم خود دانی.

خیلی تأثیرپذیر هست از خواب های من .

مخصوصا اینکه خیانت هاش رو با خواب دیدن متوجه شدم. 

این هفته یکم رابطه سرد تری باهام داشته کلا. نمیدونم دوباره نقشه در سر پرورش میشه یا نه اما حس میکنم سردتر شده و داره خودش رو ازمن دور می‌کنه.

فعلا همچنان صبر و صبر و صبر بخاطر پسرمون.

چند روزی که گذشت

چند روز پیش سالگرد فوت مامانش بود. اولین سال بود.

واسه همین هفته گذشته داداشش هم از خارج از کشور اومده بود. 

رابطه مون با هم خوبه. آدم خوش قلب و دست و دلبازی هست.

به خاطر مراسم سالگرد و مقدماتش و همچنین برادرش که اومده بود ایران از هفته گذشته خانم و پسرم رفتن خونه مادری شون.

منم روز های کاری سرکار بودم روزهای تعطیل هم اگه کاری داشتن اونجا بودن و خرید ها رو انجام می‌دادیم و کار ها رو پیش می بردیم.

شب هم تنها میومدم خونه خودم می‌خوابیدم.

برادر همسرم یه بار که با هم تنها بودیم اومد سر صحبت رو باز کنه که آیا رفتار همسرم بعد از اون خواب عجیبی که چند بار هم تکرار شده تغییر کرده؟  منم اصلا دوست نداشتم الان سر صحبت رو باز کنم به نظرم زمانش نرسیده بود. فقط گفتم به نظرم زمان باید بگذره تا همه چیز مشخص شده نباید عجله کرد.

بعد یه موضوع دیگه رو پیش کشیدم تا بحث رو عوض کنم.

نمیدونم شاید من دارم اشتباه میکنم ولی این زمان خریدن باعث میشه حداقل پسرمون در زمان طلایی خودش آرامش بیشتری داشته باشه.

پسرمون یکم رفتار هاش رنگ لجبازی گرفته البته همیشگی نیست اما وقتی لج میکنه خیلی از کنترل خارج میشه. جدیدا یاد گرفته خودش رو میزنه زمین یا می‌کشه رو زمین . حتی تو ماشین هم در ماشین رو باز می‌کنه میخواد بره پایین . قبلا راحت رو صندلیش می نشست.

امشب برادر خانومم از ایران رفت.  الان از فرودگاه برگشتم. خانومم هم دوباره رفت خونه مامانش . گفت امشب نمیام.

البته تو این مدت هم حسابی سرش گرم داداشش و برنامه ها بود. کاملا حس میکنم بهم بی تفاوت هست. این بی تفاوتی قبلا خیلی آزار دهنده بود اما الان نیست . فقط از اون جنبه که مجبورم تحمل کنم و واکنش نشون ندم یکم سخته. البته تمرین خوبیه واسه صبر کردن. 

از این هفت روز ۵ روزش رو ورزش کردم . راضی ام از خودم. ضعف پاهام کمتر شده اما حسابی خسته شدم این مدت.

 روزی ۵ ساعت یا کمتر می‌خوابیدم. باید استراحت کنم  یکم.