صحبت های غیر منتظره

دو روز قبل همسرم اومد پیشم و گفت حرف دارم باهات

ادامه داد من خیلی فکر کردم در مورد آینده 

گفت نمیخوام جدا شم . میخوام باهات زندگی کنم میخوام برگردم به زندگی.

تو خیلی صبوری کردی ازت ممنونم. من متوجه شدم اشتباه فکر می کردم  و ...

اگه تو هم موافق باشی جدا نشیم و سعی کنیم زندگی خوبی داشته باشیم . 

مونده بودم چی بگم. تمام ذهنم برای جدایی آماده شده بود. نمی‌دونستم بازم تحت تاثیر عامل بیرونی این حرف ها رو زده یا واقعا به این نتیجه رسیده. یاد ظلم هایی که بهم کرده بود افتادم.

بهش گفتم دلایلی که برای جدایی داشتی که برطرف نشده!

من هنوز ام اس دارم . 

گفت آره می دونم در این مورد هم مطمئن نیستم بتونم اگه روزی دچار معلولیت شدی پیشت بمونم و پرستاری کنم.

منم گفتم در مورد بیماری ام انتظاری ندارم. 

الانم نمی تونم جواب بدم درگیر مقاومت ذهن هستم ذهنم الان کاملا مخالف هست . فعلا سعی کنیم درست زندگی کنیم تا ببینم این تصمیم تو چقدر پایدار هست و من چقدر برام قابل پذیرش هست.

نظرات 8 + ارسال نظر
ملیحه سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 10:08 ق.ظ

خداروشکر که تصمیمش عوض شده ولی حواستون خیلی جمع باشه خودتون رو زیادی ذوق زده نشون ندید،که دوباره هوابرش داره ،شرخنده آنقدر صریح حرف زدم،فقط دلم میسوزه برای زندگیتون

الان مشروط داریم زندگی میکنیم اما حس میکنم این پشیمونی و حرف زدن هاش با قبلی ها فرق داره. این یکی برام باور پذیرتره

ملیحه سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 03:25 ب.ظ

خب چقدر هم عالی ،شاید خدا برای پسرتون
خیر خواسته،کازو بی خبر نزارید لطفاً بازم بنویسید

حتما

بلوط سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 11:16 ب.ظ http://Qazalkhan.blogsky.com

خداروشکر
واقعا خوشحال شدم
راستی نتیجه کنکورشون خوب بود ؟

مرسی. نه خوب نشد

مرجان یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 08:37 ب.ظ

چرا تو که اینقدر با سواد بودی یک زن دیپلمه گرفتی؟ قشنگ مشخصه دنبال پلنگ بودی.


خیلی باحال بود .
همسرم فوق لیسانس دانشگاه دولتی هست. منتهی تصمیم گرفت از اول کنکور بده واسه قبولی داروسازی

مرجان یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 10:32 ب.ظ

اکی ببخشید به خاطر قضاوتم.

مرجان یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 10:42 ب.ظ

آخه آدم با یک بچه که دیگه نمیتونه دوباره کنکور بده. ولی از یک زن تحصیلکرده بعیده اینقدر سطحی نگر باشه خیانت کنه. رفتاراش به تحصیلاتش نمیخوره. ذهنش درست فرمان نمیده.

ملیحه جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 02:07 ب.ظ

سلام خسته نباشید ،امیدوارم حالتون خوب باشه چرا نمینویسید؟

سلام. می نویسم بزودی. فعلا همه چیز در آرامش هست زمان نیاز هست ببینم تصمیم ها چقدر واقعی هست

محیا سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 12:49 ق.ظ

واقعا برای بیماری ترک کنه چه بی رحم میشویم گاهی

اشتباه برداشت کردید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد