گفتگو

امروز یه گفتگو بین ما شکل گرفت.

قبلش اینجوری صحبت کرد . ببین ما که قطعا از هم جدا میشیم اما.

برگشتم نگاهش کردم

ادامه داد اما من نگران آینده ام هستم. 

سکوت کردم ادامه بده

می ترسم که مشکلات زیادی برام بوجود بیاد. می ترسم که جدا بشم ببینم همه حرف هایی که همه دارن بهم میزنن درست باشه و تصمیم اشتباهی گرفته باشم. برم ببینم زندگی جدید بدتره. بیا یه کاری کنیم

گفتم چکار؟

گفت جدا بشیم ولی امکان برگشتن هم داشته باشیم.  یعنی اگه صلاح دیدیم دوباره با هم ازدواج کنیم.

نگاهش کردم گفتم به هیچ وجه. بهش گفتم تو میخوای بری هر چی دوست داری رو تجربه کنی بعد برگردی پیش من؟

هیچ وقت نمیتونم بپذیرم. فکر کردی با کی طرفی؟

فکر کردی همون  علاقه قدیم مونده؟ اگه مشکلاتی تو رفتار های من بوده که تو رو به خیانت دوم کشوند یه دلیلش این بود که من خیانت اولت رو نپذیرفته بودم فقط بخاطر تصمیم اشتباه و احساسی که گرفتم قبول کردم اون زمان ادامه بدیم. الان فکر می‌کنی بری هر کاری دلت میخواد بکنی و برگردی من قبول میکنم؟ به هیچ وجه اینجوری نیست.

تو بری من تازه به آرامش می رسم من تازه نفس میکشم مگه احمقم خودم رو دوباره بندازم به چاه.

از دو سال قبل آبان ۹۹ که باهم حرف زدیم و مشکلات مون رو به هم گفتیم من سعی کردم رفتارهام رو اصلاح کنم  اما تو ندیدی . هم اصلاح رفتار منو ندیدی هم خودت اصلاح نشدی.

دوساله یه جمله که مفهوم دوست داشتن داشته باشه به من نگفتی.

الان میخوای بری دور بزنی برگردی؟ مگه اومدی کفش بخری؟ 

اون دلایلی که برای جدایی میاری همیشگی هستن درست شدنی نیستن.

ام اس من خوب نمیشه به گذشت زمان بدتر میشه

اون حرمت هایی که گفتی شکسته شدن تو این دوسال نخواستی ترمیم کنی دیگه ترمیم شدنی نیستن.

اگه از رابطه جنسی راضی نبودی باز هم راضی نخواهی بود.

اگه یه همسر خیلی پولدار میخواستی که هرچقدر دلت میخواد واست خرج کنه بازم برگردی بهش نمی‌رسی پس فکر برگشتن نکن.

بعد گفت تو پسر خوبی هستی همه هم میدونن. می ترسم جدا شم همه بگن فلانی که خوب بود مشکلی نداشت حتما مشکل از دختره بوده ( آخه سه تا طلاق دیگه هم داشتن که البته یکیش قبل از ازدواج ما بود و پنهان کردن) .

منم گفتم نگران نباش برای من حرف مردم مهم نیست. بگو ام اس داشت مشکل پیدا کرده بود نمی‌خواستم کل زندگیم وقف اون بشه. منم حرفی نمی‌زنم حرف مردم واسم اهمیت نداره از این چیزا نترس.

گفت پول نیاز دارم. 

منم گفتم تو که خونه داری حدود ۱۰ میلیون هم درامد از ارث و ... خواهی داشت هزینه های پسرمون هم کاملا با من هست  . هدفت این بود که سرکار بری و درآمد اونم هست. واسه شروع که بد نیست برو عرضه خودت رو نشون بده . حداقل از اون خانمومی که الگوت بوده خیلی جلوتری اون که تو خونه پدرش بود با یه بچه و بدون درآمد اولیه.

بحثمون به درازا نکشید دیگه. قانعش کردم که خودش باید تلاش کنه نه اینکه از اینور اونور واسش بیاد. 

بهش قول دادم که برادراش رو راضی میکنم ازش حمایت کنن. اما براش شرط گذاشتم.

گفتم ما میتونیم مثل دو تا آدم بالغ که تفاهم و هدف مشترکی نداریم ازهم جدا شیم در کمال صلح و شعور.  و تا وقتی از هم جدا نشدیم مثل دو آدم بالغ و فهمیده رفتار کنیم. تنش نداشته باشی و لج و لجبازی نکنیم. ارتباط با کسی نداشته باشی و حاشیه جدید ایجاد نشه . اینجوری صحبت میکنم تا حمایتت کنن و راحت تر بتونی جدا شی اما برای همیشه.












تابستان آینده

این روز ها  رابطه مون معمولی هست. هر دو نفر به این نتیجه رسیدیم این زندگی پایدار نخواهد بود . بحثی نداریم با هم هر کس سرش به کار خودشه. اون میگه وقتی از نظر اقتصادی مستقل شد جدا میشه . خودش فکر می‌کنه دی کنکور قبول میشه و می‌تونه کم کم زیست تدریس کنه و درآمد داشته باشه . روی همین حساب باز می‌کنه و میگه احتمالا تابستون آماده جدا شدن هست. از طرفی داداش هاش هم تابستون ایران هستن هم تقسیم ارث می کنن و هم اینکه برنامه جدایی رو می تونیم پیاده کنیم. منم نظری ندارم. به خودم میگم تو که این همه تحمل کردی چند ماه دیگه هم تحمل کن بخاطر پسرم. هر چی بیشتر میگذره بیشتر بی تفاوت میشم. نفرتی که در من وجود نداره. حس خشم و انتقام ندارم. هر از گاهی با هم بحث جدایی رو پیش می کشیم من میگم اکی موافقم فقط زمان بگو. البته بعید می‌دونم تابستون به اون چیزی که تو ذهنش هست برسه. اون استقلال مد نظرش رو به دست بیاره اما برای من واقعا مهم نیست تا کی باشه . فقط میخوام حواسش به پسرمون باشه تو دوران طلایی هست. به من به چشم تامین کننده مالی نگاه می‌کنه و همین برام محکم ترین دلیل هست واسه جدایی. نمیخوام اذیتش کنم و تحت فشار بذارمش . هزینه ها رو بهش میدم تا در شرایط روحی بهتری بتونه پسرم رو بزرگ کنه.

یکی دو بار بهم گفته تو پسر خوبی هستی اما حس میکنم باید برم دنبال اهدافم. مسیرمون فرق داره. البته شایدم یه روز برگشتم .

منم گفتم برو دنبال اهدافت ولی هیچ وقت تحت هیچ شرایطی اجازه نمیدم برگردی.  تازه فصل جدیدی رو شروع میکنم که قطعا نمیخوام با بازگشت تو خراب بشه. اگه این همه مدارا کردم به خاطر دوست داشتن نیست بخاطر آرامش پسرمونه. این رو عمیقأ درک کن . رفتنت همیشگی هست