تو این دو ماهی که گذشت من سعی کردم رفتار خوبی داشته باشم . تا اونجا که می تونم خواسته هاش رو برآورده کنم.

بهش محبت کنم و باهاش همکاری کنم .

چند بار هم نسبت به رفتارش با من بهش اعتراض های خفیفی کردم. واقعا بعضی وقت ها بهم بر می خوره که من چطوری  باهاش برخورد میکنم اون چطوری رفتاری کنه. انگار داره به زود باهام زندگی می‌کنه انگار خطا از من سر زده . 

من فقط دارم تحمل می کنم و فرصت میدم تا زندگیمون دوباره خوب شه یا اگه نمیخواد خوب شه حداقل تنش نباشه تا پسرمون در آرامش بزرگ شه اما اون داره سواستفاده می‌کنه. خیلی رفتار بدی با من داره.

الان تقریبا یک ماه هست که درگیر بیماری مادرشیم حالش بده تر شده ۱۰ روزه بیمارستان بستری شده . بیمارستان از خونمون خیلی دوره هر رفت و برگشت ۹۰ دقیقه طول می کشه. بعضی وقت ها دوبار در روز میرم بیمارستان خودش و خواهرش و بعضی وقت ها خاله هاش شیفتگی وایمیسن بیمارستان و عمدتا من میبرم و میارمشون. 

از صبح تا عصر که سر کارم  عصر تا آخر شب هم یا تو مسیر رفت و برگشت بیمارستانیم یا پسرم رو میبرم کلاس هاش یا نگه داری میکنم.

این ها کاری هست که ازم بر میاد اما خیلی خسته میشم. و خستگی بیشتر به تنم می مونه که یه تشکر ازم نمیکنه. خندیدن هاش و صحبت هاش هم با دوستانش هست پشت تلفن .

واقعا فکر می‌کنه می تونه به همه جا برسه و من مانعش هستم. فک. می‌کنه من جلوی تمام پیشرفت هاش رو گرفتم و مقصر تموم شکست هاش هستم.

البته که منم می دونم دیوار من کوتاه هست متاسفانه.

می دونم که اگه نمیخواد به زندگی برگرده چون دلش پیش احسان هست هنوز و احمقانه باور داره احسان میاد و زنش رو طلاق میده و با یکی که به همسرش خیانت کرده ازدواج می‌کنه اونم زنی که ۹ سال ازش بزرگترها و یه بچه هم داره.

با این فکر ها زندگیمون رو به گند کشیده. و چون فکر می‌کنه خیلی می فهمه و آدم متفاوتی هست متاسفانه نصحیت به گوشش نمیره و مشاوره به جواب نمیده.

داستان عجیبی شده زندگی من.

چند روز قبل بهش گفتم من سعی کردم زندگی رو درست کنم. رفتار و گفتارم رو اصلاح کردم. اما اگه فکر می کنی این زندگی به دردت نمیخوره هر وقت دوست داشتی ازش برو بیرون. این زندگی نه زندان هست واسه تو نه اجبار. منم تمام کارایی که کردم بخاطر پسرمون بود. هیچی نگفت در جواب.

واقعیت هم اینه که خیلی از رفتار های من تظاهر هست. من واقعا دیگه دوستش ندارم . هر مردی این رفتار ها رو میدید احساسش  ازبین می رفت ولی اون مادر بچه ام هست. و بخاطر آرامش پسرم باید در ظاهر هم که شده روی خوش نشون بدم بهش.