عشق پنهانی

هنوز هم به احسان فکر می کنه و هنوز هم حاضره هر کاری کنه که به احسان برسه حتی جادو و طلسم و ....

وقتی چنین دیدگاهی هست زندگی ما درست نخواهد شد.

اون فقط به من به عنوان یه تامین کننده مالی نگاه می کنه.

یک بار باهاش حرف زدم و گفتم اگه بخوایم زندگیمون درست بشه باید گذشته رو فراموش کنیم هم اتفاقاتش رو هم احساساتی که برامون وجود داشته. من مینا رو تو احسان رو.

سعی کنیم به هم محبت کنیم به هم اهمیت بدیم.

بخاطر خودمون بخاطر پسرمون. حرفام رو قبول کرد. در ظاهر یکم خوب شد منم سعی کردم درکش کنم. گفت من نیاز دارم یه پول به عنوان خاطر جمعی همیشه داشته باشم. منم ۱۰ میلیون بهش دادم. اما می دونم برای کار دیگه ای می خواسته. فقط امیدوارم برای تولد احسان نخواد چون اصلا قابل تحمل نیست. می دونم تولدش نزدیکه

اما اون همچنان به احسان فکر می کنه شدیدا هم فکر می کنه. نمی دونم ارتباط داره یا نه چون از طرف احسان  هیچ چیزی وجود ندارد.

احساس خیلی بدی دارم. موندن تو این زندگی زجر آور هست برام. تا این عشق از دلش بیرون نره اصلا نمیشه به بهبود زندگی فکر کرد.

از طرفی پسرمون الان خیلی شرایطش خوب شده. جو خونه آروم هست . واقعا شرایط سختی هست برام. حس می کنم با یه انگل زندگی می کنم که به شدت بیمار هست. یه روز صبح بهم پیام داده عزیزم خسته نباشی من از فردا برات صبحونه درست می کنم. منم کلی تشکر کردم و محبت کردم بهش. البته اون صبح نرسیده هنوز اما بعد یواشکی از احساساتش به احسان برای بقیه می نویسه . هر کاری می کنم که به زندگی برگرده نمیشه. چون نمیخواد از این عشق دست بر داره