اتفاقات باور نکردنی

دیروز میخواستم یه فایل رو پرینت کنم ریختمش تو گوشیم واسه کافی تلگرامش کردم که پرینت کنه برم بگیرم. همسرم هم گفت منم یه فایل دارم تو لپتاپم اونم پرینت کن. بعد رفتم از لپتاپش ایمیل کنم به خودم . ایمیل خودش باز بود با ایمیل خودش فرستادم. بعد رفتم تو ایمیل های ارسالی ببینم پیوست شده یا نه.

دیدم تعدادی ایمیل به نام بابک ارسال شده.

از همون موضوع های ایمیل ها فهمیدم همون بابک عوضی هست. چیزی نگفتم. امروز که همسرم نبود رفتم ایمیلش رو دوباره چک کردم . بله. همچنان با هم رابطه دارن. اینبار نه واتساپ و تلگرام بلکه ایمیلی.

منم از کل ایمیل ها عکس گرفتم بکاپ هم گرفتم.

زنگ زدم به پسره گفتم ازت شکایت میکنم از هر دوتامون شکایت میکنم. اونم گفت هر کاربر خوای بکن نمیدونم چی میگیم نمیشناسنمت.

بعد به زن دایی همسرم زنگ زدم که عاقل فامیلشون هست و مشاوره روانشناس هم هست. ماجرا رو بهش گفتم. شوکه شد. آمار بابک رو ازم گرفت گفت بذار آمار کاملش رو در بیارم. بعد به خاله اش زنگ زدم به اونم گفتم. بعد بابک خودش زنگ زد.

گفت من بابک نیستم. گفتم احسان یا بابک چه فرقی می‌کنه همونی هستی که معلم فیزیکش بودی و بعدش رابطه داشتید.

گفت نه کن احسانم بابک برادرم هست . باور نکردم گفتم چرت میگه گفتم به هر حال شکایت میکنم معلوم میشه بابکی احسانی چی هستی.

گفت من معلم فیزیکش هستم . اما بابک نیستم. من احسان هستم کنم مثل بابک پزشک هستم بابک داداش منه. خانوم شما سه سال پیش به من پیام عاشقانه میداد ولی من متاهل هستم جواب ندادم. اما نمیدونستم رفته سراغ برادرم. کلی صحبت و فلان که با بابک برخورد میکنم تا تونست عذرخواهی و احساس شرمندگی کرد

حالا تازه یه قضیه دیگه رو شده. بابک احسان نیست. یعنی وقتی از احسان ناامید شده خواسته از طریق بابک با احسان ارتباط بگیره که نتوانسته ولی خود بابک ارتباط گرفته حتی جدی تر از احسان.

این همه مدت هم باهاش در ارتباط بوده.

حالا مهم نیست احسان یا بابک.

خیلی به هم ریختم . به همسرم گفتم فقط طلاق. سه بار تکرار شده بازم تکرار میشه. ضمن اینکه تکلیفت رو هم با بزرگترات مشخص میکنیم. الان دیگه اونا هم در جریان هستن .

بعد حرف زد. حتی مشاورش هم خیلی چیزا بهش گفته بود . عذاب وجدان کارایی که می‌کنی با خودته. و همیشه همراهته.

واقعا نمیدونم و باور نمیکنم اتفاقات امروز رو. هنوز تو شوک هستم. اتفاقا امروز پیش دکترم بودم از روند بیماری ام راضی بود. گفت مشکلی نداری گفتم فقط یه بار استرس خیلی زیاد بهم وارد شده. گفت باید دوری کنی استرس واست سم هست گفتم چه عرض کنم دکتر گریز ناپذیره. 

همسرم میگه جدا نمیشم زندگی رو جهنم هم بکنی واسم جدا نمیشم. میخوام با پسرم باشم تو هم با هر کی میخوای رابطه داشته باش . اصلا برو با مینا رابطه داشته باش. 

گفتم من متاهلم اول جدا میشم بعد تصمیم میگیرم ادامه زندگی رو چطوری باشیم.

فعلا  اصرار داره که بمونه سر زندگیش بر خلاف همیشهکه اصرار جدایی داشت.

نظرات 14 + ارسال نظر
یاسمن دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 11:54 ق.ظ

شاید برای پولات باهات هست، پسرشو بده بهش اگه طلاق بگیرید کلا ارامش بیشتری همتون خواهید داشت.

S دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 12:11 ب.ظ

بیخیال پسرت شو
برن جفتشون
برا خودت زندگی کن
مگه چقد زنده ای
حتی پورن استارا هم مثل این زن لاشی نیستن،نمیدونم چطور تحملش میکنی و چطور اسم همسر روش میزاری

سارینا دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 03:47 ب.ظ

حاجی جدی تو را اینو گرفتی ؟ نه واقعا پیش خودت چی فکر کردی ؟
این سومین باره بهت خیانت کرده
نه جدی تو چرا اینجوری هستی

بی نام دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 06:50 ب.ظ

تا حالا فکر میکردم فقط خانمتون احمقانه داره زندگی میکنه.
برادر من، شما جونتو زندگیتو عمرتو از سر راه آوردی؟
با آبرو بودن به چه قیمت وقتی از درون داری میپکی؟
نکنه ایوب تویی و ما بی خبریم؟
عجیبم از این صبر!

همسر من یه بیمار روحی هست. شدت بیماریش هم زیاد هست. یه سری اقدامات دارم انجام میدم

Nargess سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 01:59 ق.ظ

راهی نمونده دیگه. طلاق و تمام. اینم بگم که خیلی کیف کردم از شخصیت شما که گفتی متاهلم و اول تکلیف زندگیم باید معلوم بشه بعد .امیدوارم خدا برات جبران کنه

مرضیه چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 01:18 ب.ظ http://Fear-hope.blogsky.com

خواهش میکنم به خودتون احترام بذارید و به این زندگی بیشتر از این ادامه ندید...
مریض روحی یا غیر روحی، کاری که از شما برنمیاد، هر چی که هست حق شما از زندگی این نیست، شاید جدایی ایشون رو متوجه تبعات رفتارهای نابه هنجارش بکنه... به هر حال نمیشه هر مدل که خواستیم زندگی کنیم و تهش هیچ تاوانی ندیم و طرف دیگه ماجرا این وسط له بشه.
امتیازات زندگی متاهلی رو هم داشته باشیم و به رفتارهای شدیداً مخرب و غیر متعارف هم ادامه بدیم.
لطفا بیش از این زندگیتون رو به بازی نگیرید

مگی شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 12:57 ب.ظ

در حالیکه همه اومدن و نوشتن زنت فلان و فلانه شما تو جواب به یکیشون نوشتی همسرم! بیمار روحیه
آقا کاش همه بلد باشیم تو دعوا هم به زن یا شوهرمون بگیم همسر
واقعیت اینه که بیماره اما بدی بیماری ایشون اینه که کمتر کسی دنبال درمانش میره یا اصلا باورش میکنه
بیماری شما واضحه و شمام مثل هر آدم طبیعی میری دکتر و پیگیرشی
ولی حال ایشون متاسفانه هر روزم سخت‌تر و بدتر میشه پیش خودشم فکر میکنه شمایی که بیماری و خودش سالمه

Tavat یکشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 03:16 ق.ظ

اقا چی شد؟
میدونم وضعیت روحیت خوب نیست ولی دنبال کننده هات نگرانتن

یه مدت نمیخوام بنویسم شاید یکی دو ماه

مگی یکشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 04:30 ب.ظ

چرا اینجا آپدیت نمیشه؟

یه مدت نمیخوام بنویسم شاید یکی دو ماه

مگی سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 02:18 ق.ظ http://Meghan.blogsky.com

خیلی هم عالی، احتمالا منم جاتون بودم انتخابم همین بود.
اما به نظرم زندگی شما که همش همسرتون، بیماریش و اشتباهاتش نیست.
از خودتون کارتون و … بنویسید
به امید روزهای خوب براتون…تو دعاهام خیلی یادتون می‌کنم

لطف دارید به من

کبوتر شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 11:55 ق.ظ

چه دنیای بی رحم و ناعادلانه ای ، مادخترایی که وفا کردیم ، خیانت دیدیم و زخم خوردیم و زجر کشیدیم و شکنجه شدیم. اون وقت زن های خائن و لاابالی اینجوری دارن راحت زندگی میکنن. و هیچ تاوانی هم نمیدن. زندگیشون تامین ، از نظر مالی تامین ، از نظر عاطفی تامین ، وفا هم میبینن.
این دنیا آدم هر چی کثیف تر و روانی تر و خائن تر باشه ، بیشتر خیر میبینه

کبوتر چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 12:37 ق.ظ

من ارشیو رو که قبلا خوندم ،شما و همسرتون با عشقی سرشار ، همراه هم وبلاگو نوشتین ، الان دیگه همسرتون اینجا رو نمیخونه؟یا نمینویسه؟

نه می خونه نه می نویسه

Liao یکشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1403 ساعت 11:30 ب.ظ

چی شد خبری نیست ازتون

دو سه روز آینده می نویسم

Yaqw جمعه 31 فروردین‌ماه سال 1403 ساعت 08:04 ب.ظ

حاجی چخبر نگرانتیم

در چند روز آینده می نویسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد