حس تو

چکارت کنم  من جوجوی عزیزم

امکان نداره حس تو از یاد این خونه بره 

                         دردی که با عشق اومده با مرگ میتونه بره

دنیامو دادم دست تو از هر طرف بن بست شه

                        جدا  کجا دیدی کسی با قاتلش همدست شه

تب میکنم از فکر تو تا با خودم همدرد شم

                          صدتا زمستونم بیاد امکان نداره سرد شم

شاید تمام عمرمو درگیره ویرونی کنی

                         اما بدون با عشق من کاری نمیتونی کنی

هر روز راهی میشی و باور ندارم رفتنو

                          تنهاتر از اونم که از رفتن بترسونی منو

جز زخمهایی که زدی چیزی برام مرحم نشد

                         هر کار کردی با دلم این عشق در من کم نشد


تصادف وحشتناک

چه روزی بود امروز

خیلی اصرار داشتم با ماشین خودم برم  محل کارم اما جوجو اصرار داشت با اتوبوس بین شهری برم.

بالاخره تصمیم گرفتیم با اتوبوس برم.

برای همین رفتم دروازه قران

خواستم  برم اونور خیابون.

خیابون اونجا هم که عریض و راننده ها هم تند می رفتن.

وسط خیابون بودم یه ماشن سمت چپم بود یکی سمت راست یکی  هم از روبرو اومد. راه فرار نداشتم کوله پشتم رو گرفتم جلوم  چشمام رو بستم.

ماشین زد بهم و پخش زمین شدم. در کمال تعجب اسیب جدی ندیدم.

خدا خیلی حواسش بهم بود.

بهم لطف داشت تا بچم هنوز به دنیا نیومده یتیم نباشه.

خدایا شکرت

این ماجرا رو برای جوجو تعریف نمی کنم شاید یه روز بیاد دوباره اینجا بخونه