تصادف وحشتناک

چه روزی بود امروز

خیلی اصرار داشتم با ماشین خودم برم  محل کارم اما جوجو اصرار داشت با اتوبوس بین شهری برم.

بالاخره تصمیم گرفتیم با اتوبوس برم.

برای همین رفتم دروازه قران

خواستم  برم اونور خیابون.

خیابون اونجا هم که عریض و راننده ها هم تند می رفتن.

وسط خیابون بودم یه ماشن سمت چپم بود یکی سمت راست یکی  هم از روبرو اومد. راه فرار نداشتم کوله پشتم رو گرفتم جلوم  چشمام رو بستم.

ماشین زد بهم و پخش زمین شدم. در کمال تعجب اسیب جدی ندیدم.

خدا خیلی حواسش بهم بود.

بهم لطف داشت تا بچم هنوز به دنیا نیومده یتیم نباشه.

خدایا شکرت

این ماجرا رو برای جوجو تعریف نمی کنم شاید یه روز بیاد دوباره اینجا بخونه

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 02:35 ب.ظ

سلام.چرا خاطرات قطع شده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد