این روز ها رابطه مون معمولی هست. هر دو نفر به این نتیجه رسیدیم این زندگی پایدار نخواهد بود . بحثی نداریم با هم هر کس سرش به کار خودشه. اون میگه وقتی از نظر اقتصادی مستقل شد جدا میشه . خودش فکر میکنه دی کنکور قبول میشه و میتونه کم کم زیست تدریس کنه و درآمد داشته باشه . روی همین حساب باز میکنه و میگه احتمالا تابستون آماده جدا شدن هست. از طرفی داداش هاش هم تابستون ایران هستن هم تقسیم ارث می کنن و هم اینکه برنامه جدایی رو می تونیم پیاده کنیم. منم نظری ندارم. به خودم میگم تو که این همه تحمل کردی چند ماه دیگه هم تحمل کن بخاطر پسرم. هر چی بیشتر میگذره بیشتر بی تفاوت میشم. نفرتی که در من وجود نداره. حس خشم و انتقام ندارم. هر از گاهی با هم بحث جدایی رو پیش می کشیم من میگم اکی موافقم فقط زمان بگو. البته بعید میدونم تابستون به اون چیزی که تو ذهنش هست برسه. اون استقلال مد نظرش رو به دست بیاره اما برای من واقعا مهم نیست تا کی باشه . فقط میخوام حواسش به پسرمون باشه تو دوران طلایی هست. به من به چشم تامین کننده مالی نگاه میکنه و همین برام محکم ترین دلیل هست واسه جدایی. نمیخوام اذیتش کنم و تحت فشار بذارمش . هزینه ها رو بهش میدم تا در شرایط روحی بهتری بتونه پسرم رو بزرگ کنه.
یکی دو بار بهم گفته تو پسر خوبی هستی اما حس میکنم باید برم دنبال اهدافم. مسیرمون فرق داره. البته شایدم یه روز برگشتم .
منم گفتم برو دنبال اهدافت ولی هیچ وقت تحت هیچ شرایطی اجازه نمیدم برگردی. تازه فصل جدیدی رو شروع میکنم که قطعا نمیخوام با بازگشت تو خراب بشه. اگه این همه مدارا کردم به خاطر دوست داشتن نیست بخاطر آرامش پسرمونه. این رو عمیقأ درک کن . رفتنت همیشگی هست