-
مشاور
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1400 00:48
دو جلسه از گفتگوی تو با مشاور میگذره. امروز جلسه دوم بود البته بصورت تلفنی انجام میشه چون مشاور تهران هست. تو برنامه داری که مشاوره رو بلند مدت ادامه بدی برای اینکه شناخت کاملی از خودت و شخصیت و چرایی رفتار هات به دست بیاری. امروز منم بیست دقیقه آخر وقتت رو باهاش صحبت کردم. دو دغدغه اصلیم رو بهش گفتم. یکی اینکه من...
-
چهار روزه برگشته
دوشنبه 25 مردادماه سال 1400 16:09
پنجشنبه وقتی حرف های داداشت رو شنیدم تصمیم گرفتم اجازه بدم برگردی. وقتی برگشتی ظاهر قضیه خوب بود. اما از ته دلم نمی تونم بپذیرمت. اون همه دوست داشتن هایی که بهش گفتی رو نمی تونم فراموش کنم. رابطه مون قطعا نه مثل قبله نه طبیعی. اما پسرمون خیلی تو خونه خوشحاله خیلی بازی می کنه نفسمون رو گرفته. این تنها دلیلی بود که...
-
شروط من برنامه های تو
پنجشنبه 21 مردادماه سال 1400 10:24
من شرط گذاشتم برگردی و زندگی آن رو درست کنی. جبران کنی. خونه ات به هم ریخته نباشه. گوشه گوشه خونه لیوان و قاشق و ظرف نباشه. گفتم وقتی من خونه نیستم بساط درس رو پهن کن وقتی اومدم جمع کن که کلا من نبینم. به هم میریزم ببینم کتاب و جزوه هات رو. تو میگی من ناخنم رو می کارم دماغم رو عمل می کنم سینه ام رو لیفت می کنم موهای...
-
کافی شاپ
چهارشنبه 20 مردادماه سال 1400 15:57
دوشنبه رفتیم کافی شاپ برای حرف زدن. البته بگم محیط باز بود بخاطر کرونا خیلی رعابت کردیم. می گفت میخوام برگردم. اما شرط و شروط داشت با مشاور صحبت کرده بود. بازم وقت مشاوره گرفته گویا میخواد لایه های ذهنش رو باز کنه. تو کافی شاپ من حرف هام رو زدم گفتم که علاقه ای بهش ندارم . نمیتونم باور کنم دوستم داره چون قبلا بار ها...
-
اظهار پشیمانی
جمعه 15 مردادماه سال 1400 07:34
هفت روز قبل با جدیت تمام از اینکه قطعا جدا میشی حرف زدی. مثل همیشه اظهار لطف بیکران رو شامل حال من کردی و تنفرت رو اعلام کردی. بعد از دو روز که خونه مامانت بودی پیام دادی که میخوای برگردی. پشیمونی. البته دلیلش رو می دونم. من با پسره صحبت کرده بودم. گفته بودم اگه تو همه اپلیکشن ها بلاکت نکنه و تمام راه های ارتباطی رو...
-
این سه روز
دوشنبه 11 مردادماه سال 1400 08:28
جمعه صبح وقتی دیدم دوباره صبح پیام عاشقانه دادی بهش آشفته شدم. قرار شد جدا شیم. تو هم با قاطعیت حرف از جدایی زدی. رفتی خونه مامانت و هنوزم اونجایی. شنبه پیام دادی پشیمونم و می خوام برگردم. ۸ ماه منو زجر دادی یه شبه پشیمون شدی؟ منم گفتم دیگه دیر شده وقتی که بهت تذکر می دادم باید متنبه میشدی دیروز نتایج کنکور اومد. خدا...
-
همه چیز تمام شد
جمعه 8 مردادماه سال 1400 18:34
امروز باز هم بر خلاف همه قول و قرار ها دیدم که به احسان پیام عاشقانه داده بودی. من هم به احسان زنگ زدم هم به مامانت زنگ زدم. همه اون چیزی که ماه ها تو دلم بود رو گفتم. بعدم اومدم به خانواده خودم گفتم. اونا شوکه شدن. اما دیگه خط پایان رد شد. الان دیگه منتظرم فردا بری درخواست جدایی بدی. دیگه جایی تو زندگی من نداری....
-
نیمه تاریک وجود
چهارشنبه 6 مردادماه سال 1400 17:41
خب چت هایی که با مینا می کردم مثل اس ام اس بازی های سال ۸۶ نبود قطعا. هر دو ۱۴ سال بزرگ تر شدیم و الان هم قرار نبود مثل دو معشوقه با ۷م حرف بزنیم. من بیشتر دنبال حلالیت طلبیدن بودم و اون بیشتر دنبال چرا ها البته که مینا خیلی بزرگ شده بود خیلی متفاوت شده بود و دل من براش رفت دوباره. خیلی عاقل و منطقی شده بود. لابلای...
-
خیالات
شنبه 2 مردادماه سال 1400 21:12
نمی دونم چی فکر می کنی پیش خودت فکر کردی عاشق سینه چاکتم که هر غلطی خواستی بکنی منم ببخشمت؟ فکر کردی همه چیز فراموش شده؟ انتظار داری تحویلت بگیرم ازت قدر دانی کنم؟ خیر خانم. شما خیانت کردی اونم دوبار بار دوم خبری از بخشیدن نیست. در مواقع اشتباه کن این بود بار اول بخشیدمت و حذفت نکردم هیچ وقت هیچ وقت نمی بخشمت بخاطر...
-
ازم خواسته پیام ندم.
پنجشنبه 31 تیرماه سال 1400 10:12
مینا ازم خواسته پیام ندم عجیب در برابرش خلا سلاحم منم نت رو خاموش می کنم پیام میدم. بعد پاکش می کنم و نت رو روشن می کنم. اینجوری حداقل تو خیال خودم باهاش حرف زدم. این مدتی که تو باهام اینجوری برخورد کردی و احساسی بهم نداشتی خیلی ها سعی کردن بهم نزدیک شن چه دنیای مجازی چه واقعی. هر چند نمی دونستن بین ما چی هست اما...
-
آخرین چت با مینا شاید
سهشنبه 29 تیرماه سال 1400 13:44
دیشب با مینا چت کردم کلی حرف زدیم کلی حالم خوب شد دروغ نمیگم دوست دارم خیلی هم دوسش دارم. اما با این همه ظلمی که بهش کردم فقط می خوام حلالم کنه بهش گفتم تو قلبم همیشه نگهش می دارم اون می گفت نباید با هم چت کنیم خیلی درد داشت خیلی نمی تونست ببخشتم. خیلی پخته شده بود مثل همیشه جذاب و دیدنی می دونم من مسئول یه خانواده...
-
چی تو فکرت میگذره
دوشنبه 28 تیرماه سال 1400 00:12
وقتی هایی که بحث کردیم قشنگ تنفرت رو از من اعلام کردی و منم آخرین بار بهت گفتم حالم ازت به هم می خوره. به نظرم اگه الانم زندگیمون در ظاهر آرومه اما اون احساس ها نسبت به هم وجود داره. حداقل در من وجود داره. شاید تو زندگی چند وقته بحث نداریم شرایط زندگی در ظاهر نرماله اما علاقه ای هم در کار نیست. رابطه مون خالی از احساس...
-
چت
جمعه 25 تیرماه سال 1400 22:04
امروز دوباره با مینا چت کردم مثل همیشه ازش حلالیت طلبیدم. اینبار اما مثل همیشه نبود. نگفت اگه تونستم ببخشم میگم. یا در قبال طلب حلالیت سکوت نکرد. گفت حلالت نمی کنم. حس کردم پر از خشم و نفرت هست. ولی حس من بهش خوبه برای من دو چیز خیلی مهم هست یعنی مهم نرینه. یکی پسرم و آینده اش دومی اینکه حلالم کنه
-
فرصت
دوشنبه 21 تیرماه سال 1400 17:50
دیشب باهاش صحبت کردم دوباره. بخاطر پسرمون و این شرایطی که الان هست سعی می کنم رابطه رو در ظاهر هم که شده خوب نگه دارم. اونم همین رو میخواد البته. اما به شدت واضح هست که چیزی بینمون نیست. اون نمیخواد باشه چون می ترسه از عشق و احساسش به پسره کم سه . منم نمیخوام باشم چون پر از کینه و خشم هستم و همین رو کنترل کنم هنر...
-
کنکور هم تموم شد
پنجشنبه 17 تیرماه سال 1400 11:26
کنکور تموم شد دیگه بهانه کنکور نداریم دیگه بهانه وقت ندارم ندارم یه هفته از کنکور گذشته یه هفته کامل تو خونه خودت بودی اما هیچ کاری نکردی. دست به سیاه و سفید نزدی. خونه ات از خونه مجردی پسر ها به هم ریخته تره یا سرت تو گوشیت هست یا خوابی یا مثلا کتاب می خونی. فشار ها رو هم کمتر نشده. خیلی خسته هستم خیلی امیدوارم سرت...
-
چیزی که درک نمی کنم.
دوشنبه 7 تیرماه سال 1400 23:14
بعد از این همه ماجرا و کشمکش بعد از اون همه تحمل استرس و فشار و آسیب هایی که بخاطر بیماریم و استرس وحشتناکی که بهم وارد کردی دیدم. فازت رو نمی فهمم. میگی میخوام جبران کنم. میگی با دلم جبران می کنم. اما هر شب و هر شب بازم به اون میگی دوست دارم و پیامای عاشقانه میدی بهش! درک نمی کنم مگه میشه یه آدم این همه قشنگ تظاهر...
-
بازم دیدمت
دوشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1400 23:57
بازم که عکست رو استوری کردی. بازم رفتم به قدیما. بازم فهمیدم چی رو از دست دادم. باز فهمیدم عشق اول هیچ وقت فراموش نمیشه. این ارسال برای استوری کسی هست که اولین بار باهاش عشق رو تجربه کردم و ربطی به مامان پسرم نداره.
-
خانم مدیر
پنجشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1400 02:06
امروز یه استاتوس در مورد تاوان دادن و دل شکستن گذاشتم در واقع یه پیام بود خطاب به خودم و دوست داشتم مینا ببینتش و اتفاقاً مینا دید و جواب داد آیا فایده داره!؟ بعدش کلی چت کردیم فهمیدم مدیر دبستان شده بازم ازش حلالیت طلبیدم و بازم خیلی درد کشیده جوابمو نداد. ولی چت باهاش حس خوبی بهم میداد واقعا حس خوبی داشتم امیدوارم...
-
مینا
جمعه 13 فروردینماه سال 1400 03:24
قبل از آشنایی با تو با مینا بودم دختری مهربون و با اخلاق و البته یکم هم مغرور. رابطه خیلی خوبی داشتیم. واقعا همدیگه رو دوست داشتیم هنوز به ام اس مبتلا نشده بودم. تو اومدی و حسابی به من ابراز علاقه کردی با اینکه می دونستی مینا هست. منم تو رو انتخاب کردم. یه طرفه با مینا کات کردم جوابش رو ندادم در حقش نامردی کردم. سه...
-
تاوان
یکشنبه 17 اسفندماه سال 1399 22:50
این روز ها من درگیر حمله نصفه و نیمه ام اس هستم اونم بعد از 10 سال که حمله ای نداشتم اینقدر استرس و فشار بهم وارد شد که بالاخره کار دستم داد. و تو همچنان بی خیال و درگیر درس و احساسات احمقانه هستی هر چند کمترش کردی اما می دونم هنوز احساست مال اونه. حتی حاضر شدی تمام مهریه ات رو ببخشی ولی من رسوایی راه نندازم. این رو...
-
دل نوشته
دوشنبه 4 اسفندماه سال 1399 23:34
خدایا دلم خیلی گرفته. حالم خیلی عجیبه تا کی باید تحمل کنم تا کی صبر کنم خودت کمکم کن که توانا ترینی
-
برگشتن یا خریدن وقت؟
سهشنبه 28 بهمنماه سال 1399 23:28
بهم میگی اشتباه کردی میگی نباید دچار این رابطه احساسی میشدی اما من نمی تونم بپذیرم. چون تو با همه حرف ها و نصیحت های من بازم احساس فراوانی به اون پسره داشتی. فقط دلت رو زدی به دریا و مطرحش کردی و اون کاملا برخورد نهی آمیز کرد باهات. وقتی فهمیدی راه به جایی نمی بری میگی برگشتی؟ می خوای باور کنم؟ می خوای بگم آره راست...
-
بعضی رفتار ها فراموش نمیشن هیچ وقت.
شنبه 18 بهمنماه سال 1399 23:48
وقتی دوباره به انحراف کشیده شدی ولی اسمش رو گذاشتی احساس خاص ازت نا امید شدم. کدوم زن متاهلی که به شوهرش تعهد داره به خودش اجازه میده عاشق معلم کنکورش بشه که اونم 7 سال ازش کوچیکتره؟ تازه اسمش رو هم بذاره احساس خاص. نشانه ای از خدا. این رو به هر کسی بگی اسمش هرزگی و بی بند و باری هست. تازه خونه اون اصلا توجهی بهت...
-
زندگی بدون عشق؟ هرگز
شنبه 20 دیماه سال 1399 21:28
دوست دارم بنویسم از این روزا از روزایی که داری من رو عذاب میدی از روزایی که خیلی جدی دارم به آینده جدید فکر می کنم. 10 سال پیش همه زندگی تو بودم البته به گفته خودت. چقدر عقشم و نفسم و عمر می گفتی بهم. چقدر برا ت مهم بودم. اما حالا چی؟ هیچ توجهی نداری با اینکه ام اس تاثیری روی من نداشته ولی تو اصرار داری که ام اس من...
-
خداوندا تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری
یکشنبه 7 دیماه سال 1399 13:06
خدایا؛ عاشقان را با غمِ عشق، آشنا کن… ز غم های دگر؛ غیر از غمِ عشقت، رها کن تو خود گفتی؛ که در قلب شکسته خانه داری… شکسته قلب من؛ جانا! به عهد خود وفا کن… خدایا؛ بی پناهم… ز تو، جز تو نخواهم… اگر عشقت گناه است؛ ببین غرقِ گناهم!
-
دروغگویی
چهارشنبه 3 دیماه سال 1399 08:59
ازت انتظار نداشتم دروغ بگی. از اعتماد من سو استفاده کنی. دروغ همه حریم ها و اعتماد ها رو از بین می بره. وقتی به کسی دروغ بگی حتی دیگه دوست دارم گفتن ها هم می تونه دروغ باشه. نه فقط دوست دارم ها همه چیز لبخند ها محبت ها و ... همه چیز می تونه دروغ باشه. کاش آدم ها دروغ نمی گفتن.
-
سمی به نام مقایسه
دوشنبه 21 مهرماه سال 1399 16:45
زندگی ما نباید با زندگی دیگه ای مقایسه بشه! از هیچ نظر نباید مقایسه بشه. هیچ کس در جایگاه و شرایط دیگری نیست. این مقایسه ها سم هست سم که به روابط بین آدم ها تزریق میشه. باطن زندگی بقیه رو که نمیبینی!
-
دنیای این روزای ما
شنبه 24 خردادماه سال 1399 23:29
دنیای این روزای ما شده چند تا چیز اخبار کرونا گرانی و تورم بورس و کد بورسی و احراز هویت اما مشکلات اقتصادی خیلی داره جامعه رو آزار میده. امید به آینده خیلی کم شده. امید به بهبود وضعیت نیست بهمون ثابت شده مردم اخمو شدن کسی نمی خنده کسی حواسش به دو رو ورش نیست. امروز صبح می خواستم برم سرکار تصمیم گرفتم عجله نکنم ۱۰...
-
جملات عجیب صبح زود
چهارشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1399 21:26
امروز صبح زود از خواب بیدار شدم که برم سرکار. جوجو بیدار بود. در واقع نخوابیده بود اصلا. بخاطر درد گلوش و طولانی شدنش نگرانی زیادی داشته.کرونا هم که دیگه قوز بالا قوز. کلی سرچ کرده بود شب تا صبح. اما چیزی که بهم گفت کلی دلم رو شکست. گفت ممکنه گلو درد مزمنش بخاطر ویروسی بنام ebv باشه که خیلی طول میکشه که خوب شه. گفتم...
-
این ایام
سهشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1399 22:31
هر چی پسرم بزرگتر میشه نگرانی های من بیشتر میشه. سه سال و یک ماه سن داره. حرف نمیزنه. به اسمش واکنش نداره. خیلی نگرانم. کابوسی به نام اوتیسم همه چیزم رو به هم میریزه. به هیچ کسم نمیشه گفت نمیشه مطرحش کرد. حتی به جوجو هم نمیگم نگرانی هام رو. اونم به من نمیگه. اصلا جرات نداریم در موردش با هم صحبت کنیم. فقط یه سری کلاس...