-
کم آوردم
شنبه 1 بهمنماه سال 1401 16:23
احساس می کنم به شدت کم آوردم خدایا حق و سهم من از زندگی این بود؟ پسرم که کمتر از ۹ ماهه دیگه زمان رفتن به کلاس اولش هست ولی هنوز مفاهیم رو متوجه نمیشه با اینکه خیلی براش هزینه می کنیم هنوز در درک مفاهیم انتزاعی مشکل داره. همسرم هم که کلا معلوم نیست چکار داره میکنه . تو کنکور که اینقدر ضعف داره واقعا امیدی بهش نیست و...
-
تناقض در گفتار و رفتار
جمعه 23 دیماه سال 1401 10:41
قرار بود برخورد های خوبی با هم داشته باشیم. تا تابستون آینده که برادرهاش میان ایران و سالگرد فوت مادرش هم هست قرار شد حالا که زیر یک سقفیم هم با هم درست صحبت کنیم هم درست برخورد کنیم. اون همیشه میگه دوست دارم بعد جدایی مثل دو تا دوست باشیم با هم. مشکلات مون رو به هم بگیم. مد نظرش هم اینه که تا همون تابستون کار پیدا...
-
گفتگو
جمعه 11 آذرماه سال 1401 01:23
امروز یه گفتگو بین ما شکل گرفت. قبلش اینجوری صحبت کرد . ببین ما که قطعا از هم جدا میشیم اما. برگشتم نگاهش کردم ادامه داد اما من نگران آینده ام هستم. سکوت کردم ادامه بده می ترسم که مشکلات زیادی برام بوجود بیاد. می ترسم که جدا بشم ببینم همه حرف هایی که همه دارن بهم میزنن درست باشه و تصمیم اشتباهی گرفته باشم. برم ببینم...
-
تابستان آینده
یکشنبه 6 آذرماه سال 1401 00:51
این روز ها رابطه مون معمولی هست. هر دو نفر به این نتیجه رسیدیم این زندگی پایدار نخواهد بود . بحثی نداریم با هم هر کس سرش به کار خودشه. اون میگه وقتی از نظر اقتصادی مستقل شد جدا میشه . خودش فکر میکنه دی کنکور قبول میشه و میتونه کم کم زیست تدریس کنه و درآمد داشته باشه . روی همین حساب باز میکنه و میگه احتمالا تابستون...
-
ایمان
یکشنبه 20 شهریورماه سال 1401 00:10
امشب زنگ زدم ایمان . پسر خاله همسرم . تو مراسم یادبود مادرهمسرم دیدم همسرم و ایمان گرم گرفتن و با هم صحبت می کنن. فهمیدم ماجرا چیه. ایمان هیچ ارتباطی با ما نداره بجز اینکه اون آدم هایی که به اصطلاح خودشون با جن و ... در تماس هستن و گره از کار مردم باز میکنن و طلسم می کنم و باطل میکنم از رفیقای ایمان هستن و واسطه همسرم...
-
بعد از مسافرت
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1401 21:26
بعد از کرونا مسافرت نرفته بودیم ۲.۵ میشد تقریبا. تصمیم گرفتیم یه مسافرت خانوادگی بریم. داداش و خواهرش هم بودن. رابطه ام با داداشش خوبه واقعا آدم با شخصیتیه. مسافرت طولانی بود و واقعا خوش گذشت. خسته شدیم ولی پر از هیجان و زیبایی بود. بعد از مسافرت بهش گفتم امیدوارم روحیه ات تغییر کرده باشه و بتونی به پسرمون رسیدگی کنی....
-
این هفتاد روز
یکشنبه 9 مردادماه سال 1401 01:39
بعد از مشخص شدن ارتباطش با بابک یا همون احسان با یه وکیل صحبت کردم. از نظر قانونی همه موارد رو متوجه شدم. با داداش هاش صحبت کردم. اونا واقعا نمی دونستن چی بگن. بهشون گفتم نمیخوام آبروریزی کنم فقط میخواد آرامش داشته باشم. بعد با خودش صحبت کردم. اون میگفت هیچی بین ما درست نمیشه و دنبال جدایی بود. منم بهش گفتم فکر کردی...
-
امروز پر ماجرا
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1401 22:34
وقتی متوجه پیام های دو طرفه عاشقانه بابک و همسرم شدم خیلی عصبانی و یه هم ریخته شدم. اول سعی کردم بفهمم بابک کیه . عکس های تلگرامش رو دیدم فهمیدم همون احسان هست. منتهی احسان گفته بود بلاک کرده و اصلا جواب نمیده پیام هاش رو. چند وقتی بود حدودا دو ماه یا بیشتر که گوشی رو چک نمی کردم. سحر یهو یه ندایی بهم گفت بیدار شو و...
-
بابک
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1401 12:47
بله آقای بابک همون احسان هست. یه شماره جدید که اینبار بر خلاف دفعه های قبل رابطه شون دو طرفه شده. پیام های قشنگ قشنگ به هم میدن. بوس و قلب و ... برای هم می فرستن. هر دو هم متاهل
-
خیال خام من
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1401 06:33
من فکر می کردم فقط احسان هست که بهش عشق داره یکی دیگه هم پیدا شد. بابک واقعا موندم چکار کنم الان خوابیده پسرمون هم کنارشه . بیچاره پسرمون
-
شروع مذاکرات
پنجشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1401 01:55
طبق پیشبینی و بعد از گذشت نزدیک به دو هفته از فوت مادرش کم کم بحث های جدایی ما مطرح شده. اون رفته به برادراش مشکلاتش رو گفته. منم مشکلات پیش اومده از اول تا الان رو گفتم. ضمنا گفتم که من بخاطر پسرمون و شرایط خاصش زندگی رو ترک نکردم. اون ادعا کرده که خط قرمز ها و حریم ها ازبین رفته و دیگه هیچ علاقه ای و احساسی به من...
-
فوت مادر
دوشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1401 01:38
چند روز پیش مادرش فوت شد. تقریبا از وسطای فروردین بود که حال مادرش بدتر شده بود طوری که امیدی نبود و هر روز منتظر خبر بدی بودیم. مادرش زن فوقالعاده ای از هر لحاظ بود. اما تو این مدت رفتار همسرم یا من اصلا خوب نبود گفتارش که پرخاشگرانه بود و کلا ازم فراری بود حتی دست به هم نمی زدیم. بعد از فوت مامانش براشون سنگ تموم...
-
دیگه خسته شدم
شنبه 20 فروردینماه سال 1401 22:58
مامانش وضعیت خوبی نداره. هنوز بیمارستانه. اطرافیانش روحیه ندارن. بیماریش خیلی پیشرفت کرده و فقط غذا رو از طریق رگ گردن بهش میدن. می دونم الان شرایط روحی خوبی ندارن. ۷ سال پیش پدرش رو از دست داد و الان مادرش در همون شرایط قرار داره. اما من این وسط چرا باید رفتار های زشت اون رو تحمل کنم؟ چرا باید این همه بی توجهی و بی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 اسفندماه سال 1400 10:23
تو این دو ماهی که گذشت من سعی کردم رفتار خوبی داشته باشم . تا اونجا که می تونم خواسته هاش رو برآورده کنم. بهش محبت کنم و باهاش همکاری کنم . چند بار هم نسبت به رفتارش با من بهش اعتراض های خفیفی کردم. واقعا بعضی وقت ها بهم بر می خوره که من چطوری باهاش برخورد میکنم اون چطوری رفتاری کنه. انگار داره به زود باهام زندگی...
-
عشق پنهانی
پنجشنبه 16 دیماه سال 1400 08:57
هنوز هم به احسان فکر می کنه و هنوز هم حاضره هر کاری کنه که به احسان برسه حتی جادو و طلسم و .... وقتی چنین دیدگاهی هست زندگی ما درست نخواهد شد. اون فقط به من به عنوان یه تامین کننده مالی نگاه می کنه. یک بار باهاش حرف زدم و گفتم اگه بخوایم زندگیمون درست بشه باید گذشته رو فراموش کنیم هم اتفاقاتش رو هم احساساتی که برامون...
-
یک ماه گذشته
دوشنبه 15 آذرماه سال 1400 00:34
الان یک ماه از آخرین ارسال گذشته. تو این یک ماه رابطه عاطفی اصلا تغییر نکرده . فکر نمی کنم کلا دیگه بهبودی داشته باشه . کاملا سرد هست. رابطه خودمون معمولی هست و بدون تنش داریم زندگی می کنیم شاید یکی دو بار بحث های کاملا آروم و مودبانه داشتیم. پسرمون هم کاردرمانی و گفتار درمانی رو ادامه میده. بعضی وقت ها رفتار های مثبت...
-
بهبود شرایط
شنبه 15 آبانماه سال 1400 22:25
اول تشکر می کنم از همه مخاطبانی که نظر میدن. نظرات رو به دقت می خونم و بهشون اهمیت میدم البته ممکنه جواب ندم چون سوال و جواب که نیست. این چند روز یعنی وقتی از ماموریت برگشتم و از قرنطینه خارج شدم میشه دقیقا سه روز، سعی کردم رفتار متفاوتی داشته باشم. با احترام برخورد کردم. محبت کردم و خیلی با لبخند و خوشرو باهاش صحبت...
-
ماموریت
پنجشنبه 13 آبانماه سال 1400 19:22
من جمعه هفته گذشته مجبور شدم یه ماموریت فوری برم کرمان قلقلک شدم و یه عکس از خیابون استوری کردم. مینا پیام داد کرمانی؟ گفتم آره. گفت کجایی گفتم کجا هستم. می دونستم مینا هم کرمان هست. کلا دوست نداشتم برم این مأموریت رو. ولی مجبور بودم. خلاصه کلی با مینا چت کردم. از اینکه چی شد که من اون رو رها کردم و اون چکار می کنه و...
-
امروزمون
یکشنبه 2 آبانماه سال 1400 21:53
امروز صبح تو رختخواب دوتامون بیدار بودیم تقریبا. یهو. بهم گفت بغلم کن. یکم مکث کردم. رفتم بغلش زدم نوازشش کردم. گردنش رو هم بوسیدم. انگار برام سخت بود. خیلی سخت بود. به نواز کردنش ادامه دادم. بهش لبخند زدم. اونم برخورد بدی نداشت اما گفت میخوای؟ بخاطر همین می بوسیم؟ بهش گفتم چرا کنایه میزنی من گفتم میخوام؟ حس کردم نیاز...
-
دعوای دوباره
دوشنبه 26 مهرماه سال 1400 18:34
دیشب بعد از ۷ روز اومد خونه. مثلا خیالش راحت شد من کرونا ندارم. امروز ظهر که اومدم خونه بعد ناهار خواستیم بخوابیم. پسرمون نمیگذاشت بخوابیم و از سر و کولمون بالا می رفت. مامانش رفت تو یه اتاق دیگه بخوابه. پسرمون بهونه گوشیش رو می گرفت. اونم گوشی رو پیدا نمی کرد عصبی بود. پسرمون هی گریه می کرد و دنبالش راه نیفتاده اونم...
-
مشکوک به کرونا
جمعه 23 مهرماه سال 1400 01:53
شنبه همکارم حالت های سرما خوردگی داشت. یکشنبه هم همین طور. دو شنبه و سه شنبه سرکار نیومد. چهارشنبه تست داد و مثبت شد. من از همون یکشنبه که این حالت ها رو دیدم چون خودمم یکم حالت سرماخوردگی داشتم خونه تنها موندم و بچه ها رو فرستادم خونه مامانش. یکشنبه مامانش برام سوپ درست کرد و اونم آورد برام. دوشنبه و سه شنبه خودم غذا...
-
من چکار کنم؟
چهارشنبه 14 مهرماه سال 1400 12:02
واقعا موندم چکار کنم. دوستان عزیزی که در نظرات کامنت میذارن که لج بازی نکنیم بچه بازی نکنیم. کوتاه بیایم. بخاطر بچه و ... شما درست میگید اما چکار کنیم؟ از طرفی بعد از خیانت اول و بخشیدمش من اخلاقم عوض شد و تندخو و پرخاشگر شدم البته نه زیاد ولی شدم. بعد از عشق و عاشقی دومش که بسیار شدید بود بارها شنیدم که می گفت دوست...
-
حرف های امروز کاردرمان
شنبه 10 مهرماه سال 1400 22:00
امروز پسرمون رو تنهایی بردم کاردرمانی مامانش دیشب خونه نبود. رفته بودن خونه مامانش . چون صبح می خواستن برن مثلا کار خواهرش رو انجام بدن. ماشین مامان رو برداشته وقته تو پارک ممنوع پارک کرده. دو تایی پیاده شدن رفتن بانک. برگشتن دیدن جرثقیل ماشین رو برده پارکینگ. منم سرکار بودم سرم شلوغ بود. بهم زنگ زده گفتم برو پلیس +۱۰...
-
صحبت های امروز
یکشنبه 4 مهرماه سال 1400 21:19
چند روزه بحثی نداریم. اختلافی نیست. البته بجز کنایه چند روز قبل. البته تفاهم و محبتی هم نیست. بهش یکم از چت هام با مینا گفتم. گفتم که مینا چقدر فهمیده و خانم هست. وقتی که من و تو اختلاف زیادی داشتیم و تو خونه مامانت بودی و مصمم به جدایی بودیم یه بار با مینا چت کردم. اون گفت دیگه باهام چت نمی کنه چون خیانت به زندگی من...
-
زمان میگذره اما تغییر رخ نمیده
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1400 21:03
نمی دونم گاهی حس می کنم واقعا دارم وقت تلف می کنم. رابطه مون که اصلا بهتر نشده. هیچ نشانه های از بهتر شدن هم نیست احساس و عاطفه ای در کار نیست. لجبازی ها ادامه داره. بازم میخواد کنکور بده بازم میخواد با دوران طلایی پسرمون بازی کنه. دنیای خودش رو بزرگ میبینن دنیای من رو کوچیک به من میگه اگه دنیای تو بزرگ بود اینقدر زود...
-
باز هم کنایه
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1400 22:49
چند شب پیش بخاطر کنایه هایی که بهم زد سیلی خورد. البته اون موقع هم گفتم علت سیلی صرفا کنایه نبود بلکه خشم جمع شده من هم بود. امروز هم دو سه بار بهم با کنایه حرف زد. البته که بهم گفتم با کنایه صحبت نکن. توجیه کرد. چند لحظه بعد بازم با کنایه حرف زد. بازم گفتم با کنایه صحبت نکن. باز دلیل آورد. گفتم یعنی اگه منم با دلیل...
-
یه چیزایی واضح هست
سهشنبه 16 شهریورماه سال 1400 00:10
این چند روز یکی دو بار بحث کردیم. داشتم صحبت می کردم که اونم با نیش و کنایه درباره عزیزانم صحبت کرد و ادامه داد. منم یه سیلی بهش زدم. دومین یا سومین باری بود که طی 10 سال سیلی از من می خورد. اهل کتک زدن نیستم اصلا بهش اعتقادی ندارم. به نظرم تخلیه خشمی بود که روی هم انباشه شده بود. البته محکم نزدم اما برای اون خیلی...
-
صحبت های من با مشاور
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1400 09:05
من به مشاور گفتم که از کیفیت زندگیم راضی نیستم. با این وجود که گفت می خوام برگردم و جبران کنم هیچ چیزی تغییر محسوسی نداشته. رابطه کاملا سرد هست و هیچ جمله عاطفی رد و بدل نمیشه. گفتم که من اینقدر ضربه خوردم که به هیچ عنوان نمی تونم شروع کننده تغییر باشم. وقتی میبینمش در بهترین حالت احساسی ندارم وگرنه پر از خشم و نفرت...
-
سرد تر از همیشه
سهشنبه 9 شهریورماه سال 1400 09:18
رابطه ما سرد تر از همیشه هست. تنش داره هنوز اما کم. صحبتی نداریم که تنشی باشه. نفهمیدم مشاوره هاش رو ادامه میده یا نه. کلا نسبت به هم بی تفاوت هستیم. گاهی وقت ها باهام حرف میزنم اصلا نمیشنوم چی میگه. یکم وضعیت پاهام هم بهتر شده . سعی کردم استرس رو از خودم دور کنم . کتاب نیمه تاریک وجود رو یکبار خوندم دارم دوباره می...
-
وضعیت من
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1400 09:31
این چند ماه استرس زیادی تحمل کردم. بیماریم رشد کرد و الان زانوی پای چپم مشکل پیدا کرده با اینکه این رو میدونه به اینکه می دونه مقصر این ماجراست ولی بازم دنبال رسیدن به برنامه های ریز و درشتش هست. حتی ازفیلم دیدنش هم نمیگذره با اینکه چند بار بهش میگم من خسته هستم باید زودتر بخوابم بریم خونه. منم بهش گفتم تو هیچ فهمی...