وضعیت من

این چند ماه استرس زیادی تحمل کردم.

بیماریم رشد کرد و الان زانوی پای چپم مشکل پیدا کرده

با اینکه این رو می‌دونه به اینکه می دونه مقصر این ماجراست ولی بازم دنبال رسیدن به برنامه های ریز و درشتش هست.

حتی ازفیلم دیدنش هم نمی‌گذره با اینکه چند بار بهش میگم من خسته هستم باید زودتر بخوابم بریم خونه.

منم بهش گفتم تو هیچ فهمی از وضعیت من نداری هیچی رو متوجه نمیشی درک نداری. از دستت به ستوه اومدم.

گفتم امیدوارم تو شرایط من قرار بگیری شاید من رو بفهمی.

بیماری من مشکوک به تغییر وضعیت هست. ۱۱ سال عود کننده فروکش کننده بود. دکترم گفت صبر می کنیم اما مشکوکم به حالت گذار به پیشرونده ثانویه.

این من رو به شدت به هم ریخت ولی درکم نکردی. تو مامانت که در حال مرگ هست رو درک نمی کنی چطوری من انتظار داشته باشم درکم کنی. 

به شدت اعتقاد دارم روزگار ازت انتقام سختی میگیره

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد