بعد از مسافرت

بعد از کرونا مسافرت نرفته بودیم ۲.۵ میشد تقریبا.

تصمیم گرفتیم یه مسافرت خانوادگی بریم. داداش و خواهرش هم بودن. رابطه ام با داداشش خوبه واقعا آدم با شخصیتیه.

مسافرت طولانی بود و واقعا خوش گذشت. خسته شدیم ولی پر از هیجان و زیبایی بود. بعد از مسافرت بهش گفتم امیدوارم روحیه ات تغییر کرده باشه و بتونی به پسرمون رسیدگی کنی. هنوزم میخواد کنکور بده . گفتم همون طور که تمام مربی هاش میگن باید اون الگوهای ذهنی رو با تمرین زیاد برای پسرمون به وجود بیاری. من هم سهم دارم البته اما نه به اندازه اون. من بیشتر روز رو سرکارم ولی اون خونه ست و باید با پسرمون کار کنه. تازه روزایی هم که پسرمون کلاس داره من می برمش. 

بعضی وقت ها واقعا از نظر بدنی کم میارم.

چند روز پیش رفته بود تو اتاق گریه می کرد. من از سرکار برگشتم خواهرش اونجا بود گفت از صبح رفته گریه می‌کنه.

حرف های تکراری . من بهش حق میدم خیلی شرایط سختی براش رقم خورده اما مگه گناه من یا تقصیر من بوده؟

گریه می کرد می گفت من چقدر بدبختم! مامانم رفت بابام رفت. ازدواجم اشتباه بود بچه ام آتیسم داره. 

چیزی نگفتم وقتی حالش بهتر شد گفتم ببین اگه تو فکر می‌کنی ازدواجت اشتباه بوده من فکر میکنم فاجعه بوده.

تو این ازدواج به من دوبار خیانت شده نه تو. این تو بودی که با هزار حربه زنانه من رو به سمت خودت کشیدی. ولی الان وقت این حرف ها نیست. گذشته ها گذشته.

گفت من هیچ احساسی بهت ندارم .

گفتم قبلا گفتی

. گفت بهم نزدیک میشی احساس بدی دارم .عامل بدبختی هامی.

گفتم  الان می تونی تصمیمی که گرفتیم رو عملی کنیم. با جدا شدن میتونی حداقل ازدواج اشتباهت رو پایان بدی. 

منم راحت میشم این همه استرس و مشکلات رو تحمل نمی کنم.

منم دیگه هیچ تمایلی به ادامه دادن زندگی ندارم. هر چه زودتر جدا شیم بهتره. 

بهم میگه مگه جدا شدن الکیه. 

گفتم اون زمان که خیلی اصرار داشتی جدا شی خونه مستقل بگیری حرف ازدواج سفید می‌زدی  و ... فکر کردی فرش قرمز برات پهن کردن؟

گفت اینم از بدبختی های منه. 

گفتم تو ذهنت رو تغییر بده. با حرف هایی که زدی همه چیز از بین رفته. دیگه هیچ کدوم تمایلی به برگشتن نداریم. من شخصا هم دوست دارم زودتر تمومش کنیم . چون هر آنچه در توانم بود رو برای بهتر شدن زندگی انجام دادم بیشتر از این نمی تونم و ادامه هم نمیدم. 

از مادر مرحومش و برادر هاش هم گله کردم. اگه اونا طردش نمی کردن و حمایتش می کردن شاید کار به اینجاها نمی رسید. با تحت فشار قرار دادنش خواستن به زندگی برگرده اما همه چیز بد تر شد.

بهش گفتم اگه بخوای من با داداش هات صحبت کنم بگم گذر زمان چیزی رو درست نمیکنه فقط آسیب ها رو بیشتر می‌کنه. چیزی نگفت.

گفتم من تحت فشار نمی‌ذارم که زود جدا شی اما تو برنامه هات قرارش بده . انتظار هم نداشته باش از این به بعد من اون آدم سابق باشم و خیلی ازت حمایت کنم . حمایت در حد وظایفی که به عهده دارم فقط.



نظرات 3 + ارسال نظر
رها پنج‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 11:55 ب.ظ https://polibejavedanegi.blogsky.com/

سلام
خدا رو شکر که بهتون خوش گذشته.میگن مشکل خانوادگی سخت ترین نوع مشکله، امیدوارم مشکلتون هرچه زودتر حل بشه.
با چیزی که نوشتید دلم به حال همسرتون هم سوخت .اونم به اندازه و به نوع خودش درد میکشه.به شیوه و روش انسانی تون ادامه بدید ، چون جای تقدیر و تحسین داره.

ممنون. بله همسرم شرایط سختی رو گذرونده و میگذرونه . من همه جوره فرصت دادم و صبر کردم . واقعا به این نتیجه رسیدم که تا آخر عمر هم صبر کنم چیزی درست نمیشه و روندی عوض نمیشه. اما دوست دارم در آرامش و بدون جنگ و جدل جدا شیم. وقتی همسرم رهایی از بدبختی و رسیدن به آزادی و ترقی و پیشرفت و ... در جدایی میبیننه بهتره جدا شیم

خانوم ف شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 12:59 ق.ظ http://www.khanomef.blogsky.com

پس سرنوشت پسرتون چی .؟اگر جدا شین

من دو تا پیشنهاد بهش دادم. اول اینکه پسرم نیاز داره مادرش رو ببینه و کنارش باشه بنابراین پیشنهاد من اول اینه که پسرم پیش مادرش باشه و من تمام هزینه های پسرم رو بپردازم. دوم اینکه اگه نخواست یا نتونست پسرم رو نگه داره خودم نگهش دارم و براش پرستار بگیرم. اما مادرش رو زیاد ببینه.
فعلا که مادرش کلا عقب نشینی کرده و حرفی از جدایی نمیزنه اما رابطه مون به شدت تیره و سرد هست. حتی مثل آدم های معمولی هم نیستیم

risio جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1401 ساعت 12:24 ق.ظ

الان خوندم اتیسم داره. چه خوب که انقدر به فکرش هستید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد