شروع مذاکرات

طبق پیشبینی و بعد از گذشت نزدیک به دو هفته از فوت مادرش کم کم بحث های جدایی ما مطرح شده. اون رفته به برادراش مشکلاتش رو گفته.  منم مشکلات پیش اومده از اول تا الان رو گفتم. 

ضمنا گفتم که من بخاطر پسرمون و شرایط خاصش زندگی رو ترک نکردم.

اون ادعا کرده که خط قرمز ها و حریم ها ازبین رفته و دیگه هیچ علاقه ای و احساسی به من ندارد.

منم به برادراش گفتم که ما یکسال این حرف ها رو زدیم. اینکه نخوای احساسی رو زنده کنی یا نتونی احساسی رو زنده کنی با هم فرق داره.

خواهر شما نمیخواد به زندگی برگرده نمیخواد احساسی رو زنده کنه چون دلش جای دیگه است سرگرم عشق و احساس دیگه ای هست.

چند بار بهشون سرنخ دادم. گفتم برید بدون اینکه خودش متوجه شه با دایی صحبت کنید ( دایی همونی هست که آدم عجیب و غریبی هست و با به گفته خودشون با ماورا ارتباط داره و.... البته من ندیدمش تا حالا)

این ارتباط اجازه نمیده که زندگی ما شکل عادی بگیره و اون هر لحظه داره از این زندگی متنفرتر میشه چون این زندگی رو مانع رسیدن به عشق جدیدش می دونه. حالا امیدوارم برن و با دایی صحبت کنن.

حداقل اینجوری متوجه میشن که خواهرشون چرا این بهانه ها رو میاره. و دلیل اصلی سردی و رفتار های بد و بی احترامی هاش چیه.

البته از حق نباید گذشت که برادر هاش فوق‌العاده هستن و انسان های بسیار خوب و شریفی هستن.  واقعا خانواده همسرم خیلی خوب بودن هم برادر هاش هم پدر و مادر مرحومشون. همگی خیلی خوب بودن.

در حال حاضر هم بخاطر این شرایط یکم دارم اذیت میشم استرس تحمل میکنم و داداش هاش هم این رو متوجه میشن.

اگه قرار به جدایی باشه امیدوارم زیاد فرسایشی نشه و زود به نتیجه برسیم. خیلی برام سنگین و توهین آمیزه با این رفتار ها زندگی رو ادامه بدم.

امیدوارم داداشش زود بتونه دایی رو ببینه تا حقایق مشخص شه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد