امروزمون

امروز صبح تو رختخواب دوتامون بیدار بودیم  تقریبا.

یهو. بهم گفت بغلم کن.

یکم مکث کردم. رفتم بغلش زدم نوازشش کردم.

گردنش رو هم بوسیدم.

انگار برام سخت بود. خیلی سخت بود. به نواز کردنش ادامه دادم.

بهش لبخند زدم. اونم برخورد بدی نداشت اما گفت میخوای؟ بخاطر همین می بوسیم؟

بهش گفتم چرا کنایه میزنی من گفتم میخوام؟ حس کردم نیاز داری بفلت کنم سعی کردم با بغل کردن حمایتت کنم اما تو اینجوری میگی.

نمی دونم انگار یه چیزی نمی‌ذاره به سمت من بیاد. انگار اونم نمیخواد برگرده و میخواد همین جوری پیش بریم.

منم با این وضعیت سخته بپذیرمش. یاد رفتار هایی که باهام کرده میفتم به هم میریزم.

بعضی وقت ها فکر می کنم این ماجراهایی که برای من رخ داد تاوان اون اشتباهی هست که ۱۱ سال پیش انجام دادم. و این شرایطی که برای همسرم وجود داره هم تاوان ورود غیر اخلاقی به حریم من بود. اون می دونست من در رابطه با یکی دیگه هستم و حتی داریم میریم خواستگاری نباید میومد جلو. ولی من مقصر اصلی هستم که اون زمان احساساتی شدم و بچگی کردم. 

پسرمون اما خوشحاله و جو خونه آروم شده باز.

امروز بردیمش گردش. بهم گفت اولین بار با فری اومدیم اینجا؟ فری زن داداشش هست که البته الان ۹ ساله جدا شده از داداشش.

منم به خنده گفتم آره اما ای کاش قلم پام می شکست نمیومدم.

اون دقیقا میگه ای کاش ازدواج نمی کردیم ای کاش احساسی تصمیم نمی گرفتم ای کاش بیشتر راجع به ام اس تحقیق می کردم.

منم گفتم  تو اون موقع هم تحقیق کردی. رفتی پیش پزشک من و درباره وضعیتم پرسیدی. خودت گفتی چون دانشجوی علوم پزشکی هستی اطلاعات خوبی داری. من بودم که با ام اس بیگانه بودم.

ضمن اینکه بعد ۱۱ سال من مشکل حادی ندارم. هیچ کس نمی دونه من ام اس دارم. فقط زود خسته میشم همین. اونم بخاطر دو حمله ای هست که بخاطر استرس هایی که تو وارد کردی بهم تحمیل شد. 

بهانه نیار ام اس نقشش کمرنگ بوده تو زندگی ما.

اگه تو پشیمونی من بیشتر پشیمونم چون با انتخاب تو یکی بهتر از تو رو از دست دادم. تو هم زیر قول و قرارت زدی زیر تعهد اخلاقی و شرعی به من زدی.

بخاطر پسرمون پیش منی وگرنه آزاد و رها بودی.

خیلی جالبه الان یواشکی با فری رابطه بر قرار کرده. ازش مشورت میگیره و اون رو یه زن موفق می دونه. خانواده اش هم هیچی نمی دونن. اونا فری رو مقصر اصلی بدبختی پسرشون می‌دونن.

حتی خود همسرم هم تا چند سال پیش فری رو عامل اصلی بیماری و فوت پدرش می دونست. حالا فری خوب شده


نظرات 1 + ارسال نظر
حورا پنج‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 03:15 ب.ظ

چه خوب میشه که کم کم حال دلتون بهتر بشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد