کافی شاپ

دوشنبه رفتیم کافی شاپ برای حرف زدن.

البته بگم محیط باز بود بخاطر کرونا خیلی رعابت کردیم.

می گفت میخوام برگردم.  اما شرط و شروط داشت با مشاور صحبت کرده بود. بازم وقت مشاوره گرفته گویا میخواد لایه های ذهنش رو باز کنه.

تو کافی شاپ من حرف هام رو زدم گفتم که علاقه ای بهش ندارم . نمیتونم باور کنم دوستم داره چون قبلا بار ها گفته ندارم و بار ها به یکی دیگه گفته.

دیروز پسرم رو بردیم پارک در واقع دکتر بعد پارک.

دکتر برامون نامه نوشت که پسرمون کم توانی ذهنی داره  و حداقل یک سال باید مداوم کاردرمانی ذهنی و گفتار درمانی بشه.

بعدش رفتی پارک اونجا هم حرف زدیم.

یکی از شرایط من برای برگشتنش این بود که داداش هاش و مامانش در مورد ادامه یا قطع زندگی ما و رفتاری که انجام داده نظر بدن.

آخه سکوت اونا جالب نیست. تو خانواده شون داداشش طلاق گرفته و خواهرش هم دوبار طلاق گرفته. یادمه قبلا سر بحث ها می گفتن که ما فلان موقع گفتیم ازدواج نکن ادامه نده بیا آخرش طلاق گرفتی.

نمیخوام چند سال دیگه هم همین حرف رو در مورد ما بزنن.

اگه موافق جدایی هستن همین الان بگن.

اون گفت هنوز کسی نظرش رو نگفته.

بهم میگه بخاطر پسرمون میخواد برگردم. منم گفتم بخاطر پسرمون نیاز نیست برگردی. وقتی هیچ علاقه ای به من نداری منم به تو ندارم.

واقعا مردد هستم. زندگی که هیچ علاقه ای توس نیست درسته ادامه پیدا کنه؟ فقط بخاطر داشتن بچه؟

منم بهش گفتم شرایط من رو برآورده کن برگرد اگه دیدم عاطفه ای نیست قطعا از منبع دیگه ای واسه خودم تامینش می کنم.






نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد