امشب بعد از ۶ شب جواب درخواست و نظرم در مورد خواب رو بهش دادم.
گفتم خوابی که گفتی برای من هیچ ارزش و اعتباری نداره.
من تلاش زیادی برای حفظ زندگی کردم . اما خودم رو لایق یه زندگی آروم و با عشق و محبت می دونم . چیزی که چند ساله ازش محرومم.
ما تصمیم گرفتیم جدا شیم پس لطفاً این خواب رو ملاک تصمیم گیری نکن.
ترس تو از آینده بعد از جدایی به من ربط نداره. منم دنبال نیاز هام و کمبود هام هستم. مسلما اینقدر ویژگی خوب دارم که بتونم یه زندگی خوب رو تشکیل بدم.
نظر من رو حتما به مشاوره ات بگو.
در مورد درخواستت هم دلیلی نداره موافقت کنم. بعد جدایی تا دلت میخواد میتونی تنها باشی. الان من بهت اعتماد کامل ندارم. بعد از اون ماجرا ها هیچ تلاشی برای بازسازی اعتماد نکردی برات اهمیت نداشت منم الان اعتماد ندارم.
همه اینها رو به مشاورت هم بگو.
باید وبلاگت رو بخونم تا بتونم نظر بدم
چقدر جالبه و چقدر خوبه که انقدر مسلط جوابش رو دادین
به نظرم کار درستی کردین، خیلی دلم براش میسوزه
چجوری داره زندگی و همسرش رو از دست میده، معلومه که باید بترسه از آینده تنهایی اونم با بچه اتیسم
فعلا که کلا به هم ریخته بخاطر خواب. میگه یه مدت نمیخوام حرفی بزنم گفتم مشکلی ندارم. دنیای آینده خودش رو در خیالش بسیار رویایی ساخته بود .در آمد بالا زندگی خیلی خوب مسافرت و خوشگذرونی های زیاد . اما بر چه اساس نمیدونم
کاش میاومد و پستهای قدیمیتون رو میخوند، احتمال اینکه از خوندن اون پستهای قدیمی دلش بلرزه هست…
معلومه که چقدر عاشقتون بوده و عاشق زندگیتون البته
متاسفانه منم یه روزی مثل خانوم شما بودم و اقدامهای اشتباهی کردم
چرا اینجا رو آپ نمیکنید؟
ایشالا که روزای بهتری رو سپری میکنید
اتفاق جدیدی نیفتاده. با درخواست یک ماه تنها بودنش موافقت نکردم دیگه
ایشالا که خیره، هنوزم اتفاقی نیفتاده؟
خب چرا از روزمره و بچه و … نمینویسید؟