یه روز بد ...

صبح پاشدم برم دارو خونه که به گرمای ظهر نخورم. شماره ۹۷پذیرش بودم.

رسیدم دارو خونه طرف کارت هوشمند ام اس رو گرفت ازم بعد صدام کرد گفت سرویس پیام میده که شما نمی تونید این تعداد آمپول بگیرید.

گفتم واسه چی؟

 گفت نمیدونم احتمالا زود اومدی بگیری زنگ بزن بیمه.

زنگ زدم بیمه فایده نداشت. زنگ زدم بابا رفت بیمه بعدش گوشی رو داد به من با مسئول بیمه حرف زدم. گفتم من یک اردیبهش یه نسخه گرفتم ۲۷ اردیبهشت هم نسخه دیگه ای گرفتم.

گفت چون تو اردبهشت دو تا گرفتی سهمیه خردادت سوخته.

گفت هر ماه یه بسته ۱۲ تایی سهمیه داری.

گفتم آخه هر ماه یا ۳۰ روزه یا ۳۱ روز ولی بسته های آمپول من ۲۸ روزه تموم میشه پس باید بجای هر ماه هر ۲۸ روز شارژ کنید. کلی کلنجار رفتم تا قبول کرد ۶ تا آمپول بده.

شماره ۱۸۹ هم پذیرش شد تا بالاخره من نصف آمپول ها رو گرفتم.

ساعت ۱۲.۵ ظهر شده بود. تو گرما برگشتم خیلی اذیت شدم.

جلو داروخونه یه جانباز نشسته بود.جلوش نوشته بود

جانباز ۲۵٪ جنگم بخاطر شما رفتم شلمچه شیمیایی شدم الان پول دارو ندارم ای کوفیان!

اون رو هم دیدم ناراحت تر شدم. اومدم اتاق زیاد خوب نبودم یه دوش آب سرد گرفتم برم دانشگاه.

اونجا هم اذیت می شدم. رفتم کتابخونه کتاب گرفتم رفتم پیش دکتر.

دکتر گفت خب برو طراحی کن فیکسچر رو بعد طرحت رو بیار.

اینجا هم حالم گرفته شد آخه مگه چقدر باید کار کنم من.... خسته شدم بابا.

حالم خوب نبود برگشتم اتاق. دست و پام مورمور می شد ساق پام بی حس بود.

یکم خوابیدم.

بیدار شدم شام خوردم قفسه سینه ام درد می کرد هی می گرفت.

آمپولم رو زدم بعد از مدت ها دوباره همه عضلاتم درد می کنه. قرص هم خوردم فایده نداشت.

خدا یا بسه دیگه.

خسته ام کردی

بازم شکرت


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد