دوس دارم زندگی کنم

7 سال برای درس از خونه دور بودم فقط چند روز میومدم و میرفتم

5 روز 4 روز 3 - 2- 1 روزهای باقی مانده رو می شمردم و دوباره از خونه دور میشدم.

درسم تموم شد خیلی خوشحال بودم که دیگه همیشه پیش خانواده ام هستم تو هم جز خانواده ام هستی.

نمیدونم چرا روزگار اینجوریه.

فقط دو ماه پیش خانواده بودم الان واسه کار بازم از خانواده دورم بازم شمارش روز های مرخصیم و بازم جاده و سفر و دوری و ...

دلم می خواد پیش خانواده ام باشم.

پیش مادری که موقع فارغ التحصیلیم خوشحال بود که دیگه پیششم  همون مادریکه وقتی برای اولین بار رفتم راه دور واسه تحصیل بیمار شد ولی هیچی بهم نگفت همونی که زندگیش رو وقف موفقیت من کرد جوونیش رو گذاشت پای من. دلم می خواد جبران کنم.

پیش تو باشم. تو که همیشه ذوق داشتی درسم تموم شه دوری ها هم تموم شه. دیگه پیش هم باشیم.

روزگار چکار می کنی؟ تازه حالا باید دعا دعا کنیم که کارم فقط در نزدیکی شهرم باشه.

الان من زندگی نمی کنم فقط زنده هستم خودم اینجا ذهنم پیش شما ها.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد