بده جلو اون سینه رو

مممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممماچ آخ جون خدایا شکرت پیشیم بعد 24 روز دوری داره باز برمی گرده تو بغلم.دلم واسش 1 ذره شده.امروز می خواد تا رسید بیاد خونمون هورااااااااااااااااااااااا اولین ظهر رسیدن خستگیاشو می ریزه تو بغل خودم و آروم می گیره فداش شم.صبح من رفتم آزمایشگاه نمی خوام تو وبمون از مریضی و ناخوشی بگم لحظه لحظه ی زندگی ما پر از شادی و خوشی.ظهر مامان واسه داماد گلش میگو درست کرد.حدود ساعت 1 اینا بود که دیگه رسید پیشی من.دوییدم با خنده در و روش باز کردم قامت رعناش و دیدم و پریدم بغلش و کلی بوسیدمش.دوس داشتم از شوق گریه کنم.این سری هم مثل سری های قبل واسم سخت بود خیلی سخت تر.نیاز به بودنشو بیشتر حس می کردم.رفتیم تو و تو اتاق و دیگه از من ناز و از اون خریدار و از اون ناز و از من خریدار جفتمون ناز و نیاز بودیم.1 نیم ساعتی تو اتاق بودیم حرف می زدیم.بعد بابا اومد و رفتیم نهار و بعدم استراحت.آخخخخخخخ چه لذتی داشت بعد از کلی عشق بازی و... تو بغلش آروم گرفتم واقعا آرامشی که اونجا داره رو هیچ جای دیگه نمی شه پیدا کرد.تو بغل مردت شوهرت، عشقت، ووی خلاصه هرچی بگم کم گفتم.مادر فداشون شم چشماش و عمل کرده بود الهی بگردم مادر جون از صبح اونجا بودن حول و حوش 2 ظهر بود که مادر رفتن اتاق عمل و دیگه تا 8 خونه بودن.ما هم بعد رست رفتیم آزمایش من و گرفتیم.واااااااااااااااااااای آهنم کلی کم بود.ماشالله دیگه ذخیره نداشتم همش مصرف شده بود.

پیشی کلی دهفام کرد تاوزه بم گفت اصلا آف نمی خوری.(خلاصه از دیروز تا حالا باید 1 سوند فولی بم وصل کنن چوه تند تند می دوام تو دششوری).موقع رفتن رفتیم و 1 سری عکس پرسنلی واسه شوهرم گرفتیم واسه شرکت گاوز.امروز طب صنعتی داره دلم روشن که حتما قبول می شه قربونش برم من.توکل به خدا مطمئنم قربونش برم هوای بنده هاشو داره.خلاصه  رفتیم خونه ی مادر و دیدنشون.عزیزم هنوز 1 کم سرگیجه داشتن.خیلی دوسشون دارم خیلی ماهن خدارو شکر که الان بهترن.نیم ساعت نشستیم و طبق اوامر آقامون راه افتادیم که برسیم عکس و بگیریم.دوییدیما آخه خانم گفته بود تا 8.5 هستم .کم وقت داشتیم.حالا جای خوشمزش اینجاست.تو راه که می رفتیم پیشی داشت با نهایت احساس می گفت بده جلو اون سینرو آها صاف راه بیا که بله 1 آقای وایساده بود کنار ماشینشو با تعجب و نگاه عاقل اندر سفیح نگامون می کرد.ما هم که کلی ضایع شده بودیم تا کلی وقت می خندیدیم.خیلی با حال بود ذووووووووووووووووووووووووووووق.پیشی من و که ندیدین اینجور مواقع 1 جوری حرف می زنه آدم می خواد بمیره واسش مثل بچه ها می گفت ها؟ خیلی بلند گفتم؟ضایع شدیم؟قربونش برم من الهی.خلاصه رسیدیم خونه.شام عمه اینا اونجا بودن.مادر زن بازم واسه دامادش غذای مورد علاقه درست کرده بودن.کلم پلو.خلاصه شام خوردیم و 1 کم کنار هم نشستیم و شوهرم و قلبم با عمه اینا رفتن خونشون.فداش بشم.خیلی دوسش دارم خدایا خیلی دوسش دارم خیلیییییییییییییییییی خدایا روز به روز عشقمون و نسبت به هم بیشتر کن و چیزی که اونو کمرنگش می کنه از خودش کم رنگ تر کن. 

 

          

نظرات 3 + ارسال نظر
پیشی سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:18 ب.ظ

قلمت فوق العاده است جوجو
شب کلی خندیدیما.
گفتم صاف راه برو بده جلو اون سینه ها رو جلو تر
چقدر خندیدیم.
دوستت دارم.

جوجو جمعه 28 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:50 ق.ظ

فدای خنده های تو بشم من من دوست دارم زندگیم

ترنم جوون جمعه 30 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 09:07 ب.ظ

خخخخخ جالب بودا خندم گرفت یه جورایی حسودیم شد بهتون


عشقم مرد ...الهی بمیره واسش بدترین هارو دارم که منو بازی داد

خوشبخت بشین الهی وبلاگ هم جالب بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد