ماجرای کت و شلوار دامادی پیشیم

مممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممماچ 

فدای پیشی خوش اندامم بشم امروز نیت کردیم بریم واسه عشقم ست کت و شلوار دومادیشو بگیریم قربون قد و بالاش برم من.جوجو هم ۱ کلک رشتی واسه مسئول گرانقدرش اومد و امروز و استعلاجی گرفت اما خداییش به خاطر بی خوابی دیشب و سردرد و اینا هم نمی تونستم برم.صبح بلند شدم بهتر بودم دیگه پیشیم اومد و قرار بود بریم چند تا برند خوب و صبح تو روز رنگشو ببینیم عشق خوش سلیقه و تاپ من رنگ مشکی ساده دوست داشت که عصر با مادر جون اینا دیگه بیایم بگیریم.خدا واقعا ۱ خیری به جیگرم بده لاقل واسه خرید اصرار کرد مامان اینا هم ۱ تکونی خوردن. 

خلاصه ماشین پدر خانم و انداختیم زیر پا و رفتیم چند تا نمایندگی رو دیدیم و چند مدل پسندیدیم و گفتیم گروه کارشناسی و عصر میاریم. 

تو ستار خان که پت و مت بودیم و ماشین و ۲۰ کیلومتر پایین تر از جایی که خواستیم بریم پارک کردیم و کلشو پیاده رفتیم.هی پیشیم می گفت بیا برگردیم ماشین بیاریم هی من می گفتم نه الان می رسیم داریم پیاده روی می کنیم.هی می گفتم بریم جلوتر ۱ ساختمون مزون عروس آقا ما رفتیم با نهایت کلاس و اینا نشستیم و  ۵۰ مدل ژورنال گذاشت جلومون که یکی از یکی بی ریخت تر بود منم خوشم نیومد گفتیم کرایشون چه جوری گفت همه کارای ما اروپاییییییییه کرایه از ۵۰۰ به بالا . نفس منم کم نیورد و گفت خب ما می خواییم بخریممم آخ حال کردم خورد تو پوز زنه.گفت این کارتمون روش تلفن نمایندگیمون تو اروپا هست هر مدلی که می پسندید می تونید باشون هماهنگ کنید ما هم الکی ۱ شماره دادیم و اومدیم بیرون و کلی به ریششون خندیدیم و اومدیم خونه. 

با پیشیم کلی تانگو رقصیدیم و رقص عروس داماد تمرین کردیم.۱ کمم دیگه مثبت ۱۸ 

بعد از نهار قرار شد بریم دنبال مادر جون اینا بلههههه قصه از کجا شروع شد؟از کت شلوار و عصر بارونی  

آقا رفتیم دنبال مادر جون اینا خیلی خوشحال شدم که خواهر شوهر عزیزمم اومد.خلاصه رفتیم پشت پارک شهر.آقا مگه بارون کمتر می شد.شر شر بود که میومد اوضایی بودا.پیاده چند تا مغازه رفتیم خوشمون نیومد که پیشیم زنگولید به دوسش ببینه کت شلوار و از چه مغازه ایی خریده بود خلاصه اون وسط من و نانازم سر اسم جلبک و گاوعلی و مغازه ای که ایشون آدرس داده بودن و تو اون بارون بش نمی رسیدیم می خندیدیم.اونجا هم بالاخره پیداش کردیم و ۱ دونه توش پسندیدم اما خب رنگش جالب نبود و  کمی هم دوختش مشکل داشت.خلاصه رفتیم جاهایی که صبح دیدیم ۱ مغازه تو ستار خان که خب باب میل واقع نشد و هاکوپیان که بللللللله نقطه ی اوج ماجرا اینجاست که تو مسیر رفتن به هاکوپ ماشین پنچر می شه حالا تو این جر جر بارون و هیرو بیری و زرگری شلوغ.ازون جایی که خدا هوای بنده هاشو داره دقیقا نزدیک ۱ مجتمع بودیم که زندگیم عمرم جونم افتخارم رفت و با نگهبانش صحبت کرد که مادر جون اینا و مامان اینا برن اونجا خیس نشن.اما من پیش شوهرم موندم و واسش چتر گرفتم تا پنچرگیری کرد خلاصه کت و شلوار تاریخی شداااااااا.حالا هی من نگاه می کردم می دیدم خدایا چرا هیچ کدوم از مامان اینا نیومدن ۱ نگاه از پنجره نگهبانی بندازن بگن اینا در چه حالن.کارمون که تموم شد رفتیم دنبالشون دیدیم بلههههههههههههههههههه نشستن پای چایی و تعریف. کلی خندیدیم خداییش خیلی پر خاطره و با حال بود.دیگه رفتیم هاکوپیان.چند تا مدل آورد ۱ جاشون بد وای میستاد.هی به مرد می گفتیم هی بی شعور عیب رو شیکم مهندس من می ذاشت نمی گفت که آقای هاکوپیان قناص می زنه که.مادر جونم فداشون بشم ۱ تو پوزی بش زد که دیگه حرف نزنه.اما بیچاره چند تا رنگ عوض کردااا دیگه حرف نزد آخه ما ۲ تا خیاط بردیم سرش.اما من فقط دوس داشتم که شوهرم چیزی که ور میداره به دلش باشه و از روی تعارف و خستگی و ۱ روز دیگه نیومدن نباشه هر چقدر دیگه هم که می خواست باز میومدم واسش ببنیم تا به دلش باشه آخر بعد از ۱ ساعت چونه و عیب و ایراد گیری هاکو ۱ دونه انتخاب کردیم و به سلامتی خریدیمش و قرار شددو هفته دیگه از تسهیلاتش واسه پیرهن و کروات و کمر بند استفاده کنیم.این وسط چتر ای قجری مادر جون و آب تو پای من رفتن و تو سر ضبط زدن و اینا هم که هر کدوم حکایتی داشتا.الهی بگردم این سری که ناناز بامون بود انقدر که بدو بدو بود هیچی هم نخوردیم.انشالله دفعه ی بعد اما به گفته ی خودش که اون چایی خیلی بهش چسبید.خلاصه آخر پیشی مارو رسوند خونه و بابا گفت که ماشینو ببره آخه بارون هنوز که هنوز میومد که انشالله واسه فردا هماهنگ کنیم واسه کفش و اینا.این بود ماجرای کت و شلوار پیشی مااااااا 

الهی من قربونت برم تو لایق بهترینایی می پرستمت جیگرم عسل عسل 

 

        مبارکت باشه همه   کسم

نظرات 1 + ارسال نظر
پیشی پنج‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:42 ب.ظ

سلامت باشی عزیز دلم دستتون درد نکنه خیلی قشنگه امیدوارم هیلکن عوض نشه و چاق نشم و شکم نیارنم لاغر هم نشم.
دوست دارم عشق دلربای من

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد