از 21 مرداد اومدیم شیراز واسه دوره آموزشی من شهر جدیدمون رو فعلا ترک کردیم و البته خونه جدیدمون رو.
طبقه بالای یه خونه رو اجاره کردیم و صابخونه هم طبقه پایین میشینه.
جمعه می خواستم کم کم آماده شم بخوابم واسه کلاس های دوره آموزشی سرحال باشم که صابخونه زنگ زد.
گفت دزد اومده خونه دو تامون رو به هم ریخته از ما که چیزی نبرده جز لپتاپ بیا ببین از شما چیزی برده؟
من و جوجو هم ساعت 12 شب راه افتادیم بریم صفاسیتی و 2 شب رسیدیم.
کلی خونه رو به هم ریخته بود و فقط ساعت مچی من رو برده بود.
دنبال پول و طلا می گشت که ما همه رو برده بودیم شیراز.
عجب دزد ناشی هم بود هم اثر انگشت گذاشته بود هم اهرمی که قفل ها رو شکسته بود هم رد پای گفشش رو.
اما این پایان ماجرا نبود.
امروز صبح هم می خواستم از آموزش برگردم که یه زنه دنده عقب اومد کوبید به ماشینم و سپرش فنا شد.
گفتم خانم شما ماشین به این گندگی رو تو سه تا آینه ماشین نتونستی ببینی؟ چطوری تو نیم وجب اینه با این جزئیات دقیق ارایش می کنی؟ البته دومی رو تو دلم گفتم.
بعدش شوهرش اومد ظاهرا یه کار کوچولو داشته رفته و برگرده که خانومش همون موقع نشسته پشت ماشین و ....
عصر امروزم من کوبوندم به یه سمند تا تو تصادف بی حساب شیم
الان من رمانتیک شدم جوجو اومده کنارم هی عمو عمو می کنه خودش رو لوس می کنه برم ببینم چی میخواد
می تونم شمارو لینک کنم؟خاطراتتون جالبه
میخواستم اگه امکانش هست پست هاتونو بخونم
سلام راستی
واس شما و عشقتون آرزوی خوشبختی میکنم
منم لینکت کردم
ما هم واسه شما آرزوی خوشبختی داریم
واقعا خاطراتتون خوندن دارن
لطف داری
سلااااااااااااااااام...امیدوارم حالتون خوب باشه
مرسی ... منم امیدوارم خوب باشی