خاطرات مرطوب

امروز می خوام از حموم بگم.

مگه دمای بدن همه 37 درجه نیست؟

پس چرا تو حموم یا من باید بسوزم یا جوجو یخ بزنه؟

ما اصلا تو حموم با هم تفاهم نداریم. البته من منطقی هستما مثل همیشه این جوجو خانومه که زود سردش میشه.

اما خاطره اصلی

یکی دو ماه بعد عروسی مون مجبور بودیم واسه دوره  آموزش بریم شیراز. وقتی هم شیرازیم یا خونه بابای من هستیم یا جوجو.

اون روز خونه بابا جوجو بودیم. ظهر خوابیدیم تا عصر. وقتی پاشدیم مادر خانم  خواهر خانومم رفته بودن بیرون. جوجو گفت بابا هم رفته شرکت و نمیاد تا شب. ما هم که هر می خواستیم بریم حموم پس چه موقعیتی از این بهتر که با هم بریم حموم تازه تو مصرف آب هم صرفه جویی میشه میگی نه امتحان کن .

تو حموم مشغول شستشو بودیم البته غربت بازی هم در میاوردیم و سرو صدا می کردم. یهو گفتم جوجو هیییسسسسس!

یه صدایی اومد اما جوجو باور نکردو سر و صدا رو ادامه داد.

از حموم اومدیم بیرون دیدیم کسی خونه نیست جوجو گفت دیدی کسی نیومده.

اما امان از وقتی رفتیم سالن. دیدیم یه سری مدارک روی میز پهن شده و بلههههههه .... پدر جوجو اومده سر و صدای ما رو شنیده و زود مدارک رو برداشته و باقی مونده ش رو هم جمع نکرده و رفته بیرون.

من و جوجو همدیه رو میدیدیم می خندیدیم....

نظرات 1 + ارسال نظر
juju یکشنبه 8 دی‌ماه سال 1392 ساعت 11:56 ب.ظ

پیشییییییییییی دهنم و بستی یادش که می افتم فقط دوس دارم برم تو زمیییین خیلی ضایع بوووووووود.راستی مامان اینا تهران بودن عزیزم.
هممممم نی می خوام خف یخ می زنم دیگه ااااااا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد