سفر شبانه

یادش بخیر از سر کار اومده بودم تا عصر پیش مامان اینا بودم خسته هم بودم.

اما باید می رفتیم یه روستای دور افتاده

گفتی صبح زود بریم اما با توجه به تعریف هایی که شنیده بودم باید شب می رفتیم.

تصمیم گرفتیم بخوابیم و 2.5 بیدار شیم راه بیفتیم تا 4 اونجا باشیم.

2.5 بیدار شدیم!

دو تایی خون شدیم تو رگ جاده!

کم کم از شهر دور شدیم خیلی جاده خلوت بود.

نم نم بارون شروع به باریدن کرد!

رسیدیم به دو راهی!

مسیر ما فرعی بود.

دیگه تنها ماشینی بودیم که تو جاده بودیم

بارون هم شدید تر شد بود.

جاده تاریک خیلی باریک و بارونی.

یه طرق جاده کوه بود و البته دامنه نسبتا جنگلی. یه طرفش هم بعضی مواقع دره بود.

تو ذهنم یاد فیلم کلبه وحشت می افتادم  جاده پیچ در پیچ خلوت بارونی کافی بود یه جا پنچر شیم یا جاده بند بیاد تو یکی رو که می دونم سکته رو زده بودی

منم چشام به جاده بود که حیوونی چیزی نیاد جلو ماشین سرعتم هم که در اثر بارندگی کم بود.

یک ساعت رانندگی می کردم محض رضای خدا یه ماشین هم دیده نمیشد!

رسیدیم به دو راهی!

تابلو به سمت روستای ....

از اینجا به بعد خاکی بود... جاده خاکی سنگی بود خیلی باریک یه طرف درخت های زیاد یه طرفش دره!

سرعت خیلی کم دنده یک!

صحنه وحشتناک تر از جاده قبلی بود!

تو ترسیده بودی منم باهات شوخی می کردم عد از چند کیلومتر بالاخره به مقصد رسیدیم

4 5 خانواده قبل از ما اومده بودن

گویا اونا از دیروز عصر اومده بودن.

کارمون انجام شد دیگه صبح شده بود هوا روشن بود.

برگشتن از اون جاده ترسناک چقدر لذت بردیم.

جاده کوهستانی با درخت های بارون خورده بوی خاک نم خورده!

چند بار وایسادیم و عکس سلفی گرفتیم!

تو مسیر هم کنار دریاچه خوشکلی که بود توقف کردیم!

یادش بخیر سفر چند ساعته

امیدوارم نتیجه داشته باشه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد